منعاشقیکمافیاشدم

#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_3

تهیونگ اومد داخل
تهیونگ:یااااااا بی ادبا دارین چیکار می‌کنید
منو جونگکوک همونطوری که نزدیک هم بودیم به تهیونگ نگاه میکردیم من سریع جونگکوک رو هل دادم
ا/ت:هی....هیچکار.... نمی‌کردیم!
جونگکوک:آ.... آر... آره... هیچکار نمی‌کردیم اصلا تو چرا در نمیزنی وقتی میخوای بیا داخل اتاقم
تهیونگ: جونگکوک میخواستم حرف مهمی بهت بگم ولی ببخشید کار خودتون ادامه بدین
ا/ت: ببخشید من دیگه میرم
جونگکوک: ا/ت کجا بمون رو به تهیونگ کردم بعد بهش گفتم  با هات حرف میزنم  بعدن تهیونگ
تهیونگ:اوکی بابا اوکی ولی من به شما دوتا مشکوکم
ا/ت:مشکوک نباش
جونگکوک:آره ا/ت درست میگه از این به بعد هم لطفا در بزن سرتو ننداز پایین و بدون مقدمه بیا داخل
تهیونگ:بله بله متوجهم ممکنه لباس نداشته باشه(با خنده)
ا/ت:جونگکوک من میرم شما راحت با هم حرف بزنید
جونگکوک:باش
ویو ا/ت
از اتاق جونگکوک اومدم بیرون و نفس عمیقی کشیدم
تهیونگ:جونگکوک چطوری آخه با این دل سردت عاشق این دختره شدی؟!
جونگکوک: واااا تهیونگ اومدی اینو بهم  بگی بعد ا/ت با همه ی دخترا فرق داره
تهیونگ: فرقش با دخترا دیگه چیه با همه ی دخترا سردی تعجب می‌کنم که یه روزه عاشق
ا/ت شدی
جونگکوک: تهیونگااا حرف مهمت چی بود
تهیونگ: جونگکوک انقدر صحنه رمانتیک بود که کلاً فراموش کردم اصلا برای چی اومدم
جونگکوک:تهیونگااااااا
دیدگاه ها (۳)

#من_عاشق_یک_مافیا_شدم #part_4جونگکوک: بگو زودتر حرفت چی بود ...

#من_عاشق_یک_مافیا_شدم #part_5ا/ت: چیشده تهیونگ من استرس گرفت...

#من_عاشق_یک_مافیا_شدم #part_2وقتی که رسیدیم جونگکوک گفت بیا ...

#من_عاشق_یک_مافیا_شدم #part_1 ا/ت:من اینکارو نميکنم بابا باب...

پارت ۲۵ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲۴ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط