من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_4
جونگکوک: بگو زودتر حرفت چی بود
تهیونگ: در مورد کای
جونگکوک: کای اسمش رو نیار که دلم میخواد بکشمش خب که چی
تهیونگ : فردا قرار داخله ی عمارتی پارتی برگزار بشه که کای هم اونجا میاد میتونیم
ما هم بریم که اون قضیه رو باهاش انجام بدیم
پس زودتر به ا/ت بگیم
جونگکوک: اوکی
ساعت 12(شب) شد
ا/ت: چرا انقدر جونگکوک به من نزدیک شد
نکنه عاشقم شده !
اصلا ولش کن چرا من باید به این چیزا فک کنم باید بگیرم بخوابم
اون شب من داخله ی اتاق دیگ خوابیدم
جونگکوک داخله اتاق خودش
صبح شد بیدار شدم خودم رو مرتب کردم دست و صورتمو شستم رفتم از اتاق بیرون
از پله ها رفتم پایین خدمتکار رو دیدم
خدمتکار: سلام خانم صبحتون بخیر صبحونتون رو میز آمادس
ا/ت: باشه ممنونم
رفتم صبحونم رو خوردم که بادیگارد جونگکوک اومد پیشم
بادیگارد: خانم ا/ت آقای جونگکوک داخله اتاقشون کارتون دارن
ا/ت: الان میام
بادیگارد من رو تا اتاق جونگکوک برد و رفت
در زدم
جونگکوک: بیا داخل ا/ت بیبی تویی تو چرا در میزنی راحت باش
ا/ت: بیبی! ( داخله ذهنش گفت).... کارم داشتی؟
جونگکوک : اره
ا/ت: چی شده
جونگکوک: تهیونگ بهت میگه
جونگکوک به تهیونگ زنگ زد تا بیاد
تهیونگ اومد و من رو برد اتاق خودش...
#part_4
جونگکوک: بگو زودتر حرفت چی بود
تهیونگ: در مورد کای
جونگکوک: کای اسمش رو نیار که دلم میخواد بکشمش خب که چی
تهیونگ : فردا قرار داخله ی عمارتی پارتی برگزار بشه که کای هم اونجا میاد میتونیم
ما هم بریم که اون قضیه رو باهاش انجام بدیم
پس زودتر به ا/ت بگیم
جونگکوک: اوکی
ساعت 12(شب) شد
ا/ت: چرا انقدر جونگکوک به من نزدیک شد
نکنه عاشقم شده !
اصلا ولش کن چرا من باید به این چیزا فک کنم باید بگیرم بخوابم
اون شب من داخله ی اتاق دیگ خوابیدم
جونگکوک داخله اتاق خودش
صبح شد بیدار شدم خودم رو مرتب کردم دست و صورتمو شستم رفتم از اتاق بیرون
از پله ها رفتم پایین خدمتکار رو دیدم
خدمتکار: سلام خانم صبحتون بخیر صبحونتون رو میز آمادس
ا/ت: باشه ممنونم
رفتم صبحونم رو خوردم که بادیگارد جونگکوک اومد پیشم
بادیگارد: خانم ا/ت آقای جونگکوک داخله اتاقشون کارتون دارن
ا/ت: الان میام
بادیگارد من رو تا اتاق جونگکوک برد و رفت
در زدم
جونگکوک: بیا داخل ا/ت بیبی تویی تو چرا در میزنی راحت باش
ا/ت: بیبی! ( داخله ذهنش گفت).... کارم داشتی؟
جونگکوک : اره
ا/ت: چی شده
جونگکوک: تهیونگ بهت میگه
جونگکوک به تهیونگ زنگ زد تا بیاد
تهیونگ اومد و من رو برد اتاق خودش...
۲۱.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.