part 65
part 65
جونکوک
خیلی وقته که ات رفته نگرانش شدم بلند شدم رفتم دنبالش همه جا رو گشتم اما ات نبود یعنی کجا رفته دارم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم جواب نمیده اوففف ات کجای دارم دیونه میشم به جه چانگ زنگ زدم و بهش گفتم به همیه افرادم بگن که همه جارو دنبالش بگردن
ات
چشمامو باز کردم دوره و برومو نگاه کردم یه انباری چند دفعه دادی زدم اما کسی نیومد حالت تعوع هم داشتم سرم پایین بود با صدای کفشای یکی سرمو آوردم بالا او اون مین وو بود
مین وو: بیدار شدی پارک ات
ات: تو منو آوردی اینجا
مین وو: پس باهوش بودی زود فهمیدی
(با خنده)
ات: چرا منو آوردی اینجا چی از جونم میخوای تو که دوستم بودی
مین وو: من دوستت بودم نه من عاشقت بودم اما تو رفتی با اون جئون جونکوک ازدواج کردی (با عصبانیت)
ات: من عاشق جونکوکم واسمم مهم نیست که کسی دیگه ای عاشقمه یا نه
مین وو: بزار ببینم اگه حقیقتو بفهمی بازم عاشقش میمونی
ات: چه حقیقتی چی داری میگی
مین وو: پدر منو اون جئون جونکوک کشته
ات: نه امکان نداره پدر تو تویه روستا بود
مین وو: اون پدر من نبود پدر واقعی من نبود پدر واقعی من سانگچو بود که جونکوک اونو کشتش
ات: چی پس اونیکه منو دزدیده بود پدره تو بوده
مین وو: یه چیزه مهم تر غاتل مامانو بابای تو جئون جونکوک و اون پدرش هستن
ات
با چیزی که مین وو گفت انگار تیری به قلبم فرو کردن انگار زمان واسم وایستاد چشمام پر از اشک شدن یعنی کسی که مامانو بابامو کشته جونکوک و پدرش بودن
مین وو: چی شد چرا چیزی نمیگی
ات: ای این این دورغه (با بغض )
مین وو: نه دورغ نیست اون یه مافیاست خودتم خوب میدونی میتونه کسیو بکشه اون غاتل خانواده تو و پدر منه
ات: بس کن ساکتشو (با گریه)
دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدن
مین وو: من دستاتو باز میکنم چون میدونم بعد از این حقیقتی که فهمیدی نمیری پیشش
دستاشو باز کردم
ات
وقتی دستامو باز کرد از صندلی افتادم پایین
مین وو: من میریم عمارتم اینجا انباری عمارته منه بیا بیرون
از انباری رفتم بیرون مطمئنم بعد از تین حقیقتی که فهمیده عمرن نمیره پیشه اون جونکوک
جئون جونکوک من انتقاممو ازت میگیریم تو پدره منو کشتی پدره من عموی توهم میشد عوضی
ات همونجا رویه زمین نشستم و گریم میکردم آخه چطور ممکنه من با غاتل مامانو بابام ازدواج کردم جئون جونکوک از متنفرم (با داد)
نمی تونستم جلوی گریمو بگیرم فقط اشک می ریختم
ادامه دارد ^^^^^
جونکوک
خیلی وقته که ات رفته نگرانش شدم بلند شدم رفتم دنبالش همه جا رو گشتم اما ات نبود یعنی کجا رفته دارم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم جواب نمیده اوففف ات کجای دارم دیونه میشم به جه چانگ زنگ زدم و بهش گفتم به همیه افرادم بگن که همه جارو دنبالش بگردن
ات
چشمامو باز کردم دوره و برومو نگاه کردم یه انباری چند دفعه دادی زدم اما کسی نیومد حالت تعوع هم داشتم سرم پایین بود با صدای کفشای یکی سرمو آوردم بالا او اون مین وو بود
مین وو: بیدار شدی پارک ات
ات: تو منو آوردی اینجا
مین وو: پس باهوش بودی زود فهمیدی
(با خنده)
ات: چرا منو آوردی اینجا چی از جونم میخوای تو که دوستم بودی
مین وو: من دوستت بودم نه من عاشقت بودم اما تو رفتی با اون جئون جونکوک ازدواج کردی (با عصبانیت)
ات: من عاشق جونکوکم واسمم مهم نیست که کسی دیگه ای عاشقمه یا نه
مین وو: بزار ببینم اگه حقیقتو بفهمی بازم عاشقش میمونی
ات: چه حقیقتی چی داری میگی
مین وو: پدر منو اون جئون جونکوک کشته
ات: نه امکان نداره پدر تو تویه روستا بود
مین وو: اون پدر من نبود پدر واقعی من نبود پدر واقعی من سانگچو بود که جونکوک اونو کشتش
ات: چی پس اونیکه منو دزدیده بود پدره تو بوده
مین وو: یه چیزه مهم تر غاتل مامانو بابای تو جئون جونکوک و اون پدرش هستن
ات
با چیزی که مین وو گفت انگار تیری به قلبم فرو کردن انگار زمان واسم وایستاد چشمام پر از اشک شدن یعنی کسی که مامانو بابامو کشته جونکوک و پدرش بودن
مین وو: چی شد چرا چیزی نمیگی
ات: ای این این دورغه (با بغض )
مین وو: نه دورغ نیست اون یه مافیاست خودتم خوب میدونی میتونه کسیو بکشه اون غاتل خانواده تو و پدر منه
ات: بس کن ساکتشو (با گریه)
دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدن
مین وو: من دستاتو باز میکنم چون میدونم بعد از این حقیقتی که فهمیدی نمیری پیشش
دستاشو باز کردم
ات
وقتی دستامو باز کرد از صندلی افتادم پایین
مین وو: من میریم عمارتم اینجا انباری عمارته منه بیا بیرون
از انباری رفتم بیرون مطمئنم بعد از تین حقیقتی که فهمیده عمرن نمیره پیشه اون جونکوک
جئون جونکوک من انتقاممو ازت میگیریم تو پدره منو کشتی پدره من عموی توهم میشد عوضی
ات همونجا رویه زمین نشستم و گریم میکردم آخه چطور ممکنه من با غاتل مامانو بابام ازدواج کردم جئون جونکوک از متنفرم (با داد)
نمی تونستم جلوی گریمو بگیرم فقط اشک می ریختم
ادامه دارد ^^^^^
۶.۴k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.