part 66
part 66
جونکوک
نزدیکای عصر بود هنوز ات رو پیدا نکرده بودم خیلی نگرانش بودم تویه کارخونه بودم منتظر خبره افرادم بودم یعنی کاره کی میتونه باشه کی ات رو دزدیده اگه بلای سرش آورده باشن تویه افکارم بودم که یهو در با شتاب باز شد و جه چانگ اومد داخل
جه چانگ: جونکوک رد شو زدیم بردنش یه عمارت
جونکوک: زود بیا بریم
زود از اتاق رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته همونجا ویلا
ات
از انباری رفتم بیرون همون جوری که مین وو میگفت یه عمارت بزرگ بود خواستم از عمارت فرار کنم اما با صدای اسلحه سره جام وایستادم نکنه جونکوکه نه کسی که مامانو بابامو کشته چرا باید به فکره من باشه داشتم میرفتم اما تصوراتم درست بود جونکوک اومدخ صدای اسلحه جونکوک بود
جونکوک نگهبانای جلوی درو کشتم و وارده عمارت شدم وقتی وارده عمارت شدم ات رو دیدم خیلی ازم دور بود کناره استخر وایستاده بود وقتی دیدم حالش خوبه خیلی خوشحال شدم انگار دوباره زندگی کردم اما با دیدن کسی که پشته سرش وایستاده بود خندم محو شد اون مین وو بود همون پسری که دوستش بود
ات
وقتی جونکوک وارده عمارت شد فقط بهش نگاه میکردم
مین وو: ات نرو پیشش میدونی که اون چیکار کرده من عاشقتم نرو پیشه اون
جونکوک
مین وو داشت یه چیزی بهش میگفت اما من نمی شنیدم
ات
داشتم دیونه میشدم از یه طرف جونکوک از یه طرف مین وو گریم گرفت
جونکوک
وقتی دیدم ات داره گریه میکنه قدم برداشتم به سمتش
ات
جونکوک داشت به سمتم می اومد منم نمیخواستم با جونکوک برم نگاهی به استخری که کنارم بود انداختم پر از آب سرد بود منم شنا بلند نبودم فقط خواستم بمیرم دیگه اومدی به زندگی نداشتم پس خودمو پرت کردم تویه استخر
جونکوک
داشتم میرفتم سمته ات اما وقتی اون خودشو پرت کرد تویه استخر واسیه یه لحظه سره جام وایستادم ات چرا خودشو پرت کرد تویه استخر
با بدو بدو رفتم سمته استخر خودمو پرت کردم تویه استخر ات از هوش رفته بود از آب آوردمش بیرون بهش تنفسه مصنوعی دادم اما بهوش نیومد زود براید استایل بغلش کردم و از عمارت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته عمارت
شرط ها
عضویت 238
ادامه دارد^^^^^^^
جونکوک
نزدیکای عصر بود هنوز ات رو پیدا نکرده بودم خیلی نگرانش بودم تویه کارخونه بودم منتظر خبره افرادم بودم یعنی کاره کی میتونه باشه کی ات رو دزدیده اگه بلای سرش آورده باشن تویه افکارم بودم که یهو در با شتاب باز شد و جه چانگ اومد داخل
جه چانگ: جونکوک رد شو زدیم بردنش یه عمارت
جونکوک: زود بیا بریم
زود از اتاق رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته همونجا ویلا
ات
از انباری رفتم بیرون همون جوری که مین وو میگفت یه عمارت بزرگ بود خواستم از عمارت فرار کنم اما با صدای اسلحه سره جام وایستادم نکنه جونکوکه نه کسی که مامانو بابامو کشته چرا باید به فکره من باشه داشتم میرفتم اما تصوراتم درست بود جونکوک اومدخ صدای اسلحه جونکوک بود
جونکوک نگهبانای جلوی درو کشتم و وارده عمارت شدم وقتی وارده عمارت شدم ات رو دیدم خیلی ازم دور بود کناره استخر وایستاده بود وقتی دیدم حالش خوبه خیلی خوشحال شدم انگار دوباره زندگی کردم اما با دیدن کسی که پشته سرش وایستاده بود خندم محو شد اون مین وو بود همون پسری که دوستش بود
ات
وقتی جونکوک وارده عمارت شد فقط بهش نگاه میکردم
مین وو: ات نرو پیشش میدونی که اون چیکار کرده من عاشقتم نرو پیشه اون
جونکوک
مین وو داشت یه چیزی بهش میگفت اما من نمی شنیدم
ات
داشتم دیونه میشدم از یه طرف جونکوک از یه طرف مین وو گریم گرفت
جونکوک
وقتی دیدم ات داره گریه میکنه قدم برداشتم به سمتش
ات
جونکوک داشت به سمتم می اومد منم نمیخواستم با جونکوک برم نگاهی به استخری که کنارم بود انداختم پر از آب سرد بود منم شنا بلند نبودم فقط خواستم بمیرم دیگه اومدی به زندگی نداشتم پس خودمو پرت کردم تویه استخر
جونکوک
داشتم میرفتم سمته ات اما وقتی اون خودشو پرت کرد تویه استخر واسیه یه لحظه سره جام وایستادم ات چرا خودشو پرت کرد تویه استخر
با بدو بدو رفتم سمته استخر خودمو پرت کردم تویه استخر ات از هوش رفته بود از آب آوردمش بیرون بهش تنفسه مصنوعی دادم اما بهوش نیومد زود براید استایل بغلش کردم و از عمارت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته عمارت
شرط ها
عضویت 238
ادامه دارد^^^^^^^
۱۲.۶k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.