part 64
part 64
ات : باشه مادر
جونکوک: اجوما میاره مادر چه نیازیه که ات بیاره
م/ج: مگه چیه که قهوه ها رو عروسه مون بیاره
جونکوک: اما
ات: جونکوک اشکالی نداره من میارم
بلند شدم رفتم آشپزخونه داشتم قهوه هارو درست میکردم که مینسو اومد
مینسو: قهوه ها رو خوب درست کن
ات: خوب درستش کنم یا نکنم به تو مربوط نیست
مینسو: مربوطه (با پوزخند)
ات: اگه داداشم بفهمه که چه ادمه بدی هستی ازت متنفر میشه
قهوه هارو درست کردم و برداشتم و از آشپزخونه رفتم بیرون
مینسو: ای دختریه چندش (با داد )
ات
به حرفای مینسو گوش نکردم و رفتم قهوه هارو به همه دادم
نشستم کناره جونکوک
()()())()()()()()
ات
مینسو و جیمین رفتن منم رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم
جونکوک
وقتی رفتم اتاقم دیدم ات خوابه خیای خوابالو شده رفتم رویه تخت دراز کشیدم دستمو دوره کمره گذاشتم و به خودم نزدیکش کردم سرمو فروع کردم تویه گردنش
یکم گذشت خوابم برد
()()()()((()()(()()(
ات
هوا تاریک شده بود منم رفتم یه لباس خیلی خوشگل مشکی برداشتم و پوشیدم با کفشای مشکی خودمو خیلی خوشگل آرایش کردم و موهامو باز گذاشتم جونکوک زود اماده شده بود رفته بود پایین منم وقتی آماده شدم رفتم پایین جونکوک تویه سالون نشسته بود وقتی منو دید بلند شد و اومد سمتم دستمو گرفت
جونکوک: خانمم خوشگل بود خوشگل تر شده
ات: توهم خوشتیپ شدی (با خجالت )
جونکوک: عشقه خوشگله من خجالت کشید
ات: ن نه من چرا باید خجالت بکش
گذاشتن لبای جونکوک رویه لبام حرفم قط شد
دستشو گذاشت رویه کمرم و منو به خودش نزدیک کرد
بعد از چند مین ازهم جدا شدیم
جونکوک
دسته ات رو گرفته بودم ازد عمارت رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و حرکت کردم
رسیدیم مهمونی از ماشین پیاده شدیم دسته ات رو گرفتم و رفتیم داخل
ات
رفتیم رویه یه میز نشستیم همینکه نشستیم دوتا مرد با دوتا زن که فکر کنم هر کدومش خانم اون یکی بود اومدن پیشه مون
جونکوک داشت با اونا حرف میزد من یهو حالت تعوع گرفتم از سر میز بلند شدم
جونکوک : ات کجا میری
ات: ا الان میام
زود رفتم از یه گارسون پرسیدم که دستشویی بالا آوردم خیلی هم سرم گیج میرفت تویه اینه به خودم نگاه کردم رنگم پریده بود
ن نک نکنه م من حاملم نه اول باید به بیبی چک بگیرم فردا میرم میگرم خواستم از دستشوی برم بیرون اما یه مردی که لباس سیاه با ماسک پوشیده بود اومد سمتم منم بهش گفتم تو کی هستی اما اون چیزی نمیگفت همینجوری میومد جلو منم عقب عقب میرفتم خواستم بدو ام اما اون دستمالی رویه دهنم گذاشت چشمام کم کم بسته شد و چشمام بسته شد
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباس جونکوک
شرط ها
عضویت 227
ادامه دارد ^^^^^
ات : باشه مادر
جونکوک: اجوما میاره مادر چه نیازیه که ات بیاره
م/ج: مگه چیه که قهوه ها رو عروسه مون بیاره
جونکوک: اما
ات: جونکوک اشکالی نداره من میارم
بلند شدم رفتم آشپزخونه داشتم قهوه هارو درست میکردم که مینسو اومد
مینسو: قهوه ها رو خوب درست کن
ات: خوب درستش کنم یا نکنم به تو مربوط نیست
مینسو: مربوطه (با پوزخند)
ات: اگه داداشم بفهمه که چه ادمه بدی هستی ازت متنفر میشه
قهوه هارو درست کردم و برداشتم و از آشپزخونه رفتم بیرون
مینسو: ای دختریه چندش (با داد )
ات
به حرفای مینسو گوش نکردم و رفتم قهوه هارو به همه دادم
نشستم کناره جونکوک
()()())()()()()()
ات
مینسو و جیمین رفتن منم رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم و خوابیدم
جونکوک
وقتی رفتم اتاقم دیدم ات خوابه خیای خوابالو شده رفتم رویه تخت دراز کشیدم دستمو دوره کمره گذاشتم و به خودم نزدیکش کردم سرمو فروع کردم تویه گردنش
یکم گذشت خوابم برد
()()()()((()()(()()(
ات
هوا تاریک شده بود منم رفتم یه لباس خیلی خوشگل مشکی برداشتم و پوشیدم با کفشای مشکی خودمو خیلی خوشگل آرایش کردم و موهامو باز گذاشتم جونکوک زود اماده شده بود رفته بود پایین منم وقتی آماده شدم رفتم پایین جونکوک تویه سالون نشسته بود وقتی منو دید بلند شد و اومد سمتم دستمو گرفت
جونکوک: خانمم خوشگل بود خوشگل تر شده
ات: توهم خوشتیپ شدی (با خجالت )
جونکوک: عشقه خوشگله من خجالت کشید
ات: ن نه من چرا باید خجالت بکش
گذاشتن لبای جونکوک رویه لبام حرفم قط شد
دستشو گذاشت رویه کمرم و منو به خودش نزدیک کرد
بعد از چند مین ازهم جدا شدیم
جونکوک
دسته ات رو گرفته بودم ازد عمارت رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و حرکت کردم
رسیدیم مهمونی از ماشین پیاده شدیم دسته ات رو گرفتم و رفتیم داخل
ات
رفتیم رویه یه میز نشستیم همینکه نشستیم دوتا مرد با دوتا زن که فکر کنم هر کدومش خانم اون یکی بود اومدن پیشه مون
جونکوک داشت با اونا حرف میزد من یهو حالت تعوع گرفتم از سر میز بلند شدم
جونکوک : ات کجا میری
ات: ا الان میام
زود رفتم از یه گارسون پرسیدم که دستشویی بالا آوردم خیلی هم سرم گیج میرفت تویه اینه به خودم نگاه کردم رنگم پریده بود
ن نک نکنه م من حاملم نه اول باید به بیبی چک بگیرم فردا میرم میگرم خواستم از دستشوی برم بیرون اما یه مردی که لباس سیاه با ماسک پوشیده بود اومد سمتم منم بهش گفتم تو کی هستی اما اون چیزی نمیگفت همینجوری میومد جلو منم عقب عقب میرفتم خواستم بدو ام اما اون دستمالی رویه دهنم گذاشت چشمام کم کم بسته شد و چشمام بسته شد
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباس جونکوک
شرط ها
عضویت 227
ادامه دارد ^^^^^
۸.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.