part 63
part 63
ات
مراسم عروسی تموم شد مهمونا دیگه میرفتن منو جونکوک همیه رفتیم پیشه جیمین و مینسو
مینسو: داداش تو مخالفت نکردی
جونکوک: تو تصمیمه تو گرفتی من چی می گفتم
پیشونیه مینسو رو بوسیدم و دسته ات و گرفتم از اونجا رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم و سمته هتل حرکت کردیم
ات: میریم عمارت
جونکوک: اره میریم عمارت
ات: باشه
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم جونکوک پیاده نشد
جونکوک : من میرم یه سر کارخونه
ات: باشه
جونکوک رفت منم رفتم داخل عمارت خواستم برم اتاقم اما مادر اومد جلوم
م/ج: تو از این عمارت نمیتونی بری این عمارت زندون تو میشه
ات: اینجا زندون من نمیشه اینجا خونیه من میشه
بعد این حرفم رفتم داخل اتاقم درو بستم لباسمو عوض کردم و رفتم رویه تختم دراز کشیدم عصبامو خورد کرد این مادر جونکوک
()()()()()()()()()()()()()()()()()()
ات
چند روزی میگذره از ازدواج جیمین و مینسو امشب قراره جیمین و مینسو بیان عمارت ما
هوا تاریک شده بود منم رفتم لباسی از کمد برداشتم و پوشیدم موهامو خیای خوشگل بستم یکمم به خودم رسیدم رفتم پایین تویه سالون رویه مبل نشستم با صدای در از مبل بلند شدم حتما جونکوکه رفتم درو باز کردم همون جوری که هتس زده بودم جونکوک بود
جونکوک: خانمم چه خوشگل شده
ات رو بغل کردم و گونشو بوسیدم و رفتیم رویه مبل نشستم
ات: دیر نشده چرا نمیان
جونکوک : نمیدونم چرا دیر کردن
ات: صدای دره حتما اومدن
اجوما رفتم درو باز کرد جیمین و مینسو اومدن
بلند شدیم من رفتم جیمینو بغل کردم جونکوک رفت مینسو رو بغل کرد
م/ج: دخترم اومده
(بغل کردم مینسو )
پ/ج: خوش اومدین
جیمین: خیلی ممنونم
م/ج: بیا بریم سره میز شام
ات
رفتیم سره میز شام نشستیم همه داشتن غذا میخوردن مینسو با مامانو باباش داشت حرف میزد
پ/ج: فردا شب یه مهمونیه واسیه همیه مافیا ها جونکوک و ات برید اون مهمونی خیلی مهمه جیمین توهم میری مگه نه
جیمین: اره منو مینسو هم میریم
ات
همه غذا خوردن و رفتن بیرون رویه مبل نشستن منم رفتم کناره جونکوک نشستم
م/ج: ات برو قهوه ها رو بیار
اسلاید 2 لباس ات
ادامه دارد ^^^^^^
ات
مراسم عروسی تموم شد مهمونا دیگه میرفتن منو جونکوک همیه رفتیم پیشه جیمین و مینسو
مینسو: داداش تو مخالفت نکردی
جونکوک: تو تصمیمه تو گرفتی من چی می گفتم
پیشونیه مینسو رو بوسیدم و دسته ات و گرفتم از اونجا رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم و سمته هتل حرکت کردیم
ات: میریم عمارت
جونکوک: اره میریم عمارت
ات: باشه
رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم جونکوک پیاده نشد
جونکوک : من میرم یه سر کارخونه
ات: باشه
جونکوک رفت منم رفتم داخل عمارت خواستم برم اتاقم اما مادر اومد جلوم
م/ج: تو از این عمارت نمیتونی بری این عمارت زندون تو میشه
ات: اینجا زندون من نمیشه اینجا خونیه من میشه
بعد این حرفم رفتم داخل اتاقم درو بستم لباسمو عوض کردم و رفتم رویه تختم دراز کشیدم عصبامو خورد کرد این مادر جونکوک
()()()()()()()()()()()()()()()()()()
ات
چند روزی میگذره از ازدواج جیمین و مینسو امشب قراره جیمین و مینسو بیان عمارت ما
هوا تاریک شده بود منم رفتم لباسی از کمد برداشتم و پوشیدم موهامو خیای خوشگل بستم یکمم به خودم رسیدم رفتم پایین تویه سالون رویه مبل نشستم با صدای در از مبل بلند شدم حتما جونکوکه رفتم درو باز کردم همون جوری که هتس زده بودم جونکوک بود
جونکوک: خانمم چه خوشگل شده
ات رو بغل کردم و گونشو بوسیدم و رفتیم رویه مبل نشستم
ات: دیر نشده چرا نمیان
جونکوک : نمیدونم چرا دیر کردن
ات: صدای دره حتما اومدن
اجوما رفتم درو باز کرد جیمین و مینسو اومدن
بلند شدیم من رفتم جیمینو بغل کردم جونکوک رفت مینسو رو بغل کرد
م/ج: دخترم اومده
(بغل کردم مینسو )
پ/ج: خوش اومدین
جیمین: خیلی ممنونم
م/ج: بیا بریم سره میز شام
ات
رفتیم سره میز شام نشستیم همه داشتن غذا میخوردن مینسو با مامانو باباش داشت حرف میزد
پ/ج: فردا شب یه مهمونیه واسیه همیه مافیا ها جونکوک و ات برید اون مهمونی خیلی مهمه جیمین توهم میری مگه نه
جیمین: اره منو مینسو هم میریم
ات
همه غذا خوردن و رفتن بیرون رویه مبل نشستن منم رفتم کناره جونکوک نشستم
م/ج: ات برو قهوه ها رو بیار
اسلاید 2 لباس ات
ادامه دارد ^^^^^^
۱۳.۸k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.