ف۲ پ ۴۹
ف۲ پ ۴۹
ملینا نفس عمیقی کشید و سمت ماشین حرکت کرد حساب دختری که آدماش رو زمین گیر کرده بود میرسه ...خیلی بد ..
.........
لیلی درحال جمع کردن سفره بود و ارورا و ادواردم بهش کمک میکردن یونا و هوپی هم درحال صحبت درباره قضایا بودن که یهو زنگ به صدا در اومد همه با تعجب به در نگاه کردن یعنی کی میتونست پشت اون در باشه یونا زودتر از همه سمت در حرکت کرد و با برداشتن چاقویی که پشت کفشش گذاشته بود در رو باز کرد که با چهرههای آشنایی روبرو شد نامجون لبخندی به یونا زد و به جی هوب که با لبخند پر ذوقی پشت سر یونا وایساده بود اما لحظهای چشاش به چشمای یونای عصبانی برخورد کرد
+ شما اینجا چیکار میکنین
نامجون خونسردی خودشو حفظ کرد مسلماً حرف زدن با کسی که نفرت خیلی زیادی بابت اشتباهشون نسبت بهشون داره خاموش کردنش سخت بود پس به آرومی لب زد
_دیدیم تو نمیخوای به حرف ما گوش بدی پس ترجیح دادیم که خودمون بیایم اینجا
+من شما رو دعوت نکردم حالا بریم بیرون چون واقعاً نیازی بهتون ندارم
یونگی کمی نامجون را عقب کشید تا خودش یونا رو ببینه
_اگه نیازی به کمک ما نداشتی تا الان هم مواد رو فروخته بودی هم دیگه دشمنی نداشتی فکر نکن که زیاد بزرگ شدی یونا تو فقط ۱۸ سالته نصف ماها از تو بیشتر سابقه داریم
جدیت یونگی نشون میداد که اصلاً باهاش شوخی نداره پس به آرومی از کنار در فاصله گرفت تا نامجون جین و یونگی وارد شن لیلی و انیس از پشت جزیره داشتن به مهمونهای جدید نگاه میکردند لیلی کمی نزدیک انیس رفت تا سوالهاش را ازش بپرسه
+آجی میگم که این آدما کین
+خوب یه جورایی بیا بگیم داداشای یونا حساب میشن
+پس چرا یونا ازشون استقبال نکرد
+به خاطر اینکه اونها توی گذشته کارهایی کردند که غیر بخشودنیه
+ولی تو گفتی که اونا داداشاشن یعنی به خاطر اون نمیبخشتشون
انیس لبخندی بابت دل پاک لیلی زد اما این قضیه قرار نیست به این زودیا تموم شه چون یونا با ناامیدی تمام وارد اون خونه شد قیافهاش وقتی که داشت به جیهوب توضیح میداد که چه جوری تا اینجا اومده غم و ناامیدی از دست اونها رو توی چشهاش میتونست ببینه درسته که چند سال از یونا بزرگتره اما با دیدن اینکه یونا چه چیزهایی رو به خاطر داره و چه فداکاریهایی میکنه اون رو رئیس کرده یونا به آرومی روی صندلی نشست تا نامجون و بقیه بتونن روی مبل بشینن نگاهی به جیهوب کرد از لبخندش معلوم بود که از همون اول میدونست کی پشت دره نفس عمیقی کشید نمیتونست از جای حکم ناراحت باشه بالاخره جیهوپ بیشتر از هر کسی با این افراد زندگی کرده و حق این رو داره که بخواد ببینتشون نگاهی به نامجون کرد تا حرفاش رو شروع کنه نامجون با دیدن یونا نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کرد.....
ملینا نفس عمیقی کشید و سمت ماشین حرکت کرد حساب دختری که آدماش رو زمین گیر کرده بود میرسه ...خیلی بد ..
.........
لیلی درحال جمع کردن سفره بود و ارورا و ادواردم بهش کمک میکردن یونا و هوپی هم درحال صحبت درباره قضایا بودن که یهو زنگ به صدا در اومد همه با تعجب به در نگاه کردن یعنی کی میتونست پشت اون در باشه یونا زودتر از همه سمت در حرکت کرد و با برداشتن چاقویی که پشت کفشش گذاشته بود در رو باز کرد که با چهرههای آشنایی روبرو شد نامجون لبخندی به یونا زد و به جی هوب که با لبخند پر ذوقی پشت سر یونا وایساده بود اما لحظهای چشاش به چشمای یونای عصبانی برخورد کرد
+ شما اینجا چیکار میکنین
نامجون خونسردی خودشو حفظ کرد مسلماً حرف زدن با کسی که نفرت خیلی زیادی بابت اشتباهشون نسبت بهشون داره خاموش کردنش سخت بود پس به آرومی لب زد
_دیدیم تو نمیخوای به حرف ما گوش بدی پس ترجیح دادیم که خودمون بیایم اینجا
+من شما رو دعوت نکردم حالا بریم بیرون چون واقعاً نیازی بهتون ندارم
یونگی کمی نامجون را عقب کشید تا خودش یونا رو ببینه
_اگه نیازی به کمک ما نداشتی تا الان هم مواد رو فروخته بودی هم دیگه دشمنی نداشتی فکر نکن که زیاد بزرگ شدی یونا تو فقط ۱۸ سالته نصف ماها از تو بیشتر سابقه داریم
جدیت یونگی نشون میداد که اصلاً باهاش شوخی نداره پس به آرومی از کنار در فاصله گرفت تا نامجون جین و یونگی وارد شن لیلی و انیس از پشت جزیره داشتن به مهمونهای جدید نگاه میکردند لیلی کمی نزدیک انیس رفت تا سوالهاش را ازش بپرسه
+آجی میگم که این آدما کین
+خوب یه جورایی بیا بگیم داداشای یونا حساب میشن
+پس چرا یونا ازشون استقبال نکرد
+به خاطر اینکه اونها توی گذشته کارهایی کردند که غیر بخشودنیه
+ولی تو گفتی که اونا داداشاشن یعنی به خاطر اون نمیبخشتشون
انیس لبخندی بابت دل پاک لیلی زد اما این قضیه قرار نیست به این زودیا تموم شه چون یونا با ناامیدی تمام وارد اون خونه شد قیافهاش وقتی که داشت به جیهوب توضیح میداد که چه جوری تا اینجا اومده غم و ناامیدی از دست اونها رو توی چشهاش میتونست ببینه درسته که چند سال از یونا بزرگتره اما با دیدن اینکه یونا چه چیزهایی رو به خاطر داره و چه فداکاریهایی میکنه اون رو رئیس کرده یونا به آرومی روی صندلی نشست تا نامجون و بقیه بتونن روی مبل بشینن نگاهی به جیهوب کرد از لبخندش معلوم بود که از همون اول میدونست کی پشت دره نفس عمیقی کشید نمیتونست از جای حکم ناراحت باشه بالاخره جیهوپ بیشتر از هر کسی با این افراد زندگی کرده و حق این رو داره که بخواد ببینتشون نگاهی به نامجون کرد تا حرفاش رو شروع کنه نامجون با دیدن یونا نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کرد.....
۳.۵k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.