مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

مدتهاست که میان واژههایم چیزی گیر کرده مثل بغضی که نه

مدت‌هاست که میان واژه‌هایم چیزی گیر کرده، مثل بغضی که نه فرو می‌رود و نه شکسته می‌شود. این روزها، حتی آفتاب هم انگار کمی سردتر بر پنجره‌ام می‌تابد، و سایه‌ها، زودتر از همیشه روی دیوار می‌خزند.
نمی‌دانم چرا، اما حرف‌هایم طعم عصرهای پاییزی گرفته‌اند، همان عصرهایی که هوا بوی خاک خیس می‌دهد و پرنده‌ها کمی آرام‌تر پرواز می‌کنند. شاید چون بعضی احساس‌ها را نه می‌توان گفت و نه می‌توان پنهان کرد فقط باید گذاشت تا مثل نسیمی نرم، میان دل‌ها عبور کند و ردی بی‌صدا بر جا بگذارد.
هنوز همه‌ی پنجره‌های دلم به سمت تو باز است، اما بادهایی می‌وزند که من را وادار می‌کنند پرده‌ها را آرام‌تر کنار بزنم. انگار جهان، بی‌آنکه چیزی بگوید، آهسته رنگ‌هایش را تغییر می‌دهد.
و تو......تو همان تصویر روشنی هستی که حتی در تاریک‌ترین قاب ذهنم، هنوز چشم‌هایم را آرام می‌کند.
دیدگاه ها (۱۹)

در ازدحام صداها، کسی نبود که سکوت مرا بشنود.دلم پر از واژه‌ه...

سال‌ها گذشت و هیچ‌کس نفهمید پشت این لبخند، چند زمستان خسته خ...

هیچ‌گاه دستی برایم دراز نشد، جز آن‌که چیزی را از من بگیرد.هی...

هوای عصر، بوی خاک خیس خورده می‌داد،اما هیچ عطری در دلش نبود....

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

انتخاب در تاریکی

پارت 24

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط