رمان ازدواج اجباری
#ازدواج_اجباری_پارت_۷
ناشناس: نزدیک اون دختر نبینمت
پارسا رو صدا زدم.
*بله
_رد این شماره رو بگیر آدمش کن
*چشم
#تینا
صبح بلند شدم و صبحانمو خوردم و خدافظی خشکی کردم و سوار ماشین شدم.
*انگار سلام اصن تو مرامت نیس
بازم سکوت کردم.
پوفی کشید و راه افتاد.
رفتیم لباس برای من اول بخریم.
یه لباس مجلسی زیبا خریدیم و رفتیم برای آرشام.
کت و شلوار رو پوشید از پرو اومد بیرون
*چطوره؟
سرد و کلافه لب زدم:
_نمیدونم.
اخمی کرد و سمتم اومد و تو چشمام ذول زد.
خشن لب زد:
*برای سیلی هایی که خوردی ناراحتی کم کم باید بهش عادت کنی.
نیشخندی زد و کت شلوار رو خرید و از مرکز خرید خارج شدیم.
..........
روز ها زود میگذشت.
یهو دیدم که امروز میخوام عقد کنم.
صبح شده بود
با حس بدبختی که در انتظارم بود چشامو باز کردم.
مادر و پدرامون و پدربزرگ همه کارهارو خودشون کرده بودن.
مامان لب زد:
+پاشو. ساعت ۴ میاد دنبالت
_باااشه
.........
آرشام اومده بود دنبالم.
لباسمو برداشتم و سوار شدم.
سرد سلامی دادم.
پیاده شدم.
............
آرایشم تموم شد رفتم و لباسمو عوض کردم زنگ زدم به آرشام.
_هوی کجایی سه ساعته منتظرم.
همه تو آریشگاه با تعجب نگاه کردن که حرفمو عوض کردم.
_آرشام عزیزم کجایی منتظرتم.
پشت تلفن پوزخندی زد.
*میام خانومم
فحشی توی دلم بهش دادم.
_باشه عشقم منتظرم.
چند دقیقه بعد آرشام اومد و خدافظی کردم و سوار ماشین شدم
*به به خانومم چه خوشگل شده
سرد نگاه وحشتناکی بهش کردم که ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم
با همه رو بوسی کردیم و
نشستیم پا سفره عقد.
عاقد شروع به خوندن خطبه کرد.
+برای بار سوم میپرسم......آیا وکیلم؟
نگاه پر استرسی داشتم
آرشام لبخندی بر لب داشت که میترسوندم.
استرس وجودمو میخورد.
یه چند دقیقه گذشت که همهمه شد.
آرشامم اخمی بر ابرو هاش نمایان شد..
امروز دو پارت گذاشتم.
دلبر وحشی رو حمایت نمیکنی چلا؟
پارت های بعد بسی هیجان انگیز
ناشناس: نزدیک اون دختر نبینمت
پارسا رو صدا زدم.
*بله
_رد این شماره رو بگیر آدمش کن
*چشم
#تینا
صبح بلند شدم و صبحانمو خوردم و خدافظی خشکی کردم و سوار ماشین شدم.
*انگار سلام اصن تو مرامت نیس
بازم سکوت کردم.
پوفی کشید و راه افتاد.
رفتیم لباس برای من اول بخریم.
یه لباس مجلسی زیبا خریدیم و رفتیم برای آرشام.
کت و شلوار رو پوشید از پرو اومد بیرون
*چطوره؟
سرد و کلافه لب زدم:
_نمیدونم.
اخمی کرد و سمتم اومد و تو چشمام ذول زد.
خشن لب زد:
*برای سیلی هایی که خوردی ناراحتی کم کم باید بهش عادت کنی.
نیشخندی زد و کت شلوار رو خرید و از مرکز خرید خارج شدیم.
..........
روز ها زود میگذشت.
یهو دیدم که امروز میخوام عقد کنم.
صبح شده بود
با حس بدبختی که در انتظارم بود چشامو باز کردم.
مادر و پدرامون و پدربزرگ همه کارهارو خودشون کرده بودن.
مامان لب زد:
+پاشو. ساعت ۴ میاد دنبالت
_باااشه
.........
آرشام اومده بود دنبالم.
لباسمو برداشتم و سوار شدم.
سرد سلامی دادم.
پیاده شدم.
............
آرایشم تموم شد رفتم و لباسمو عوض کردم زنگ زدم به آرشام.
_هوی کجایی سه ساعته منتظرم.
همه تو آریشگاه با تعجب نگاه کردن که حرفمو عوض کردم.
_آرشام عزیزم کجایی منتظرتم.
پشت تلفن پوزخندی زد.
*میام خانومم
فحشی توی دلم بهش دادم.
_باشه عشقم منتظرم.
چند دقیقه بعد آرشام اومد و خدافظی کردم و سوار ماشین شدم
*به به خانومم چه خوشگل شده
سرد نگاه وحشتناکی بهش کردم که ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم
با همه رو بوسی کردیم و
نشستیم پا سفره عقد.
عاقد شروع به خوندن خطبه کرد.
+برای بار سوم میپرسم......آیا وکیلم؟
نگاه پر استرسی داشتم
آرشام لبخندی بر لب داشت که میترسوندم.
استرس وجودمو میخورد.
یه چند دقیقه گذشت که همهمه شد.
آرشامم اخمی بر ابرو هاش نمایان شد..
امروز دو پارت گذاشتم.
دلبر وحشی رو حمایت نمیکنی چلا؟
پارت های بعد بسی هیجان انگیز
۴.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.