تومطعلقبهمنی
#تو_مطعلق_به_منی
پارت_11
_چی شد
+سرم گیچ میره حالم مثل حال دیشب داره میشه
که یهو پاهام سست شد و یونگی اومد و من رو در آغوش مردونش گرفت و گفت
_اینجوری نمیشه
+چی اینجوری نمیشه ؟"گیچ"
_اول زود غذا باید بخوری بعد بری دکتر
+ غذا رو باشه ولی دکتر نه.
_چرا؟
+من.......من فوبیا دارم
_خدایا...هههه(خنده عصبی)فک کردی به نظرت احترام میزارم تو رو حتما میبرم دکتر ببینم دختری ک دیونه وار دوسش دارم چه اتفاقی داره براش میوفته
+دوسم داری؟(🥹قیافش)
_معلومه که دوست دارم من دیونتم احمق دارم از ترس میمیرم که نکنه الان چیزیت شده باش....(ات اونو بوسید)
حرف های نویسنده:
وبعله یونگی هم همراهی کرد و بعد از ۵ مین از هم جدا شدن و با چشمای براق و صدای نفس نفس زدنشون که کل خونه رو گرفته و ات تو بغل مین یونگی همونی که همه ازش میترسیدند بود قابل باور نبود که ات این کارو کنه ات مین یونگی که یه مافیای بزرگه رو دوست داشت چی جالببب ))
+یونگیااا من تو رو دوست ندارم من عاشق توام
_سکته دادی ات(خنده)منم دیونتم ولی ببین ات
_این حرفا باعث نمیشه که دکتر نبرمتا
+یونگیییی من نمی خوام اصننن باهات قهر میکنم
_اوه ات یه چیزی بگم؟
+هوم
_الان نظرم قطعی تر شده که ببرمت دکتر راستش
+آجوماااااااا
&بعله دختر نااااازم.،ارباب شما روندیدم ببخشید
+آجوما این ارباب منو اذیت میکنع
&_خنده
_آجوما ازش بپرس چرا اذیتش میکنم بیشتر خندت میگیره
&این پسرچیکار کرده
+می خواد منو ببره دکتر خب من فوبیا دارم
&(در تلاش نگه داشتن خنده )
_آجوما میبینی تو رو خدا
&دخترم عزیزم تو اصلا نگران نباش ارباب کاری نمیکنه که تو درد بکشی
ات در حال نگاه کردن به یونگی
+باشه پس من میرم لباس بپوشم
(رفتم بالالباسم رو پوشیدم و اومدم پایین با یونگی رفتیم دکتر و دکتر هم دلایلی که خودم گفتم رو گفت و یونگی عصبی شد ولی مخفی میکرد تا ساعت ۵ بیرون بودیم که..)
#اد_هوپی
بچه ها حمایت کنین من دارم زحمت میکشم ...
پارت_11
_چی شد
+سرم گیچ میره حالم مثل حال دیشب داره میشه
که یهو پاهام سست شد و یونگی اومد و من رو در آغوش مردونش گرفت و گفت
_اینجوری نمیشه
+چی اینجوری نمیشه ؟"گیچ"
_اول زود غذا باید بخوری بعد بری دکتر
+ غذا رو باشه ولی دکتر نه.
_چرا؟
+من.......من فوبیا دارم
_خدایا...هههه(خنده عصبی)فک کردی به نظرت احترام میزارم تو رو حتما میبرم دکتر ببینم دختری ک دیونه وار دوسش دارم چه اتفاقی داره براش میوفته
+دوسم داری؟(🥹قیافش)
_معلومه که دوست دارم من دیونتم احمق دارم از ترس میمیرم که نکنه الان چیزیت شده باش....(ات اونو بوسید)
حرف های نویسنده:
وبعله یونگی هم همراهی کرد و بعد از ۵ مین از هم جدا شدن و با چشمای براق و صدای نفس نفس زدنشون که کل خونه رو گرفته و ات تو بغل مین یونگی همونی که همه ازش میترسیدند بود قابل باور نبود که ات این کارو کنه ات مین یونگی که یه مافیای بزرگه رو دوست داشت چی جالببب ))
+یونگیااا من تو رو دوست ندارم من عاشق توام
_سکته دادی ات(خنده)منم دیونتم ولی ببین ات
_این حرفا باعث نمیشه که دکتر نبرمتا
+یونگیییی من نمی خوام اصننن باهات قهر میکنم
_اوه ات یه چیزی بگم؟
+هوم
_الان نظرم قطعی تر شده که ببرمت دکتر راستش
+آجوماااااااا
&بعله دختر نااااازم.،ارباب شما روندیدم ببخشید
+آجوما این ارباب منو اذیت میکنع
&_خنده
_آجوما ازش بپرس چرا اذیتش میکنم بیشتر خندت میگیره
&این پسرچیکار کرده
+می خواد منو ببره دکتر خب من فوبیا دارم
&(در تلاش نگه داشتن خنده )
_آجوما میبینی تو رو خدا
&دخترم عزیزم تو اصلا نگران نباش ارباب کاری نمیکنه که تو درد بکشی
ات در حال نگاه کردن به یونگی
+باشه پس من میرم لباس بپوشم
(رفتم بالالباسم رو پوشیدم و اومدم پایین با یونگی رفتیم دکتر و دکتر هم دلایلی که خودم گفتم رو گفت و یونگی عصبی شد ولی مخفی میکرد تا ساعت ۵ بیرون بودیم که..)
#اد_هوپی
بچه ها حمایت کنین من دارم زحمت میکشم ...
- ۵.۰k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط