خالی شدم از زندگی از هرچه پایان داشت

خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت

حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت

می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید

لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت

با حال آن روزم میان خاطرات تو

باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت

می شد بگیری دست من را قبل از افتادن

اما نشد، تا من بفهمم عشق تاوان داشت

میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن

افسوس، من را کشت آن دردی که درمان داشت

من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد

من مرده بودم. مرگ در رگ هام جریان داشت

وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند

برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت.....
دیدگاه ها (۴)

شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟نگاهت سخت دنبال کسی ب...

شرمنده روی ماهتم سعدی جان اعضای مرا همین بنی آدم خوردجلی...

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارمتا اخم کردم مطمئن شد دوستش ...

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی..اندوه بزرگی ست زمانــی ...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 1)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط