(پارت 6)
(پارت 6)
نامجون: خب راستش داستانش مفصله
ا/ت: میشنوم
شوگا: مسئله اینجاست که ما حوصله نداریم توضیح بدیم://
جین: یااااا یونگیاااا این چه طرز برخورده:|||
جونگ کوک: بزار من برات توضیح میدم(دیگه خودتون میدونید لازم نیست دوباره سه ساعت بنویسمش)
ا/ت: اخه من چجوری میتونم کمکتون کنم؟ من اصلا ساحره نیستم و شما هم خون اشام نیستین(با داد)
جونگ کوک: چرا هستیمممم(با داد و عصبانیت) اگه نبودیم چرا باید دیسبند میشدیم؟ اگه نبودیم چرا باید ارمیامون رو گاز میگرفتیم و خونشون رو میخوردیم؟ هاااااااا(باداد و عصبانیت بیشتر)
اصن تا حالا تو زندگیت درد کشیدی؟ اینارو حس کردی؟ اصن مادر و پدرت بهت اینجور چیزا رو یاد دادن؟
وقتی گفت پدر و مادر کنترلمو از دست دادم
ا/ت: تو از زندگی من چی میدونی عوضی(با داد و گریه)
ببینم تاحالا سر پدرت رو تو 12 سالگیت بریدن؟
تا حالا خواهر کوچیکت رو تو 15 سالگیت زنده زنده سوزوندن؟
تا حالا مادرت رو تو تولد 24 سالگیت یعنی دو ماه پیش با گلوله کشتن؟(باداد و گریه)
ببینم هنوزم میگی سختی نکشیدم؟
اره پدر و مادر به من چیزی یاد ندادن چون هیچوقت پیشم نبودن ولی یچیزی رو خوب بهم یاد دادن اینکه دل دیگران رو نشکنم حتی اگه اون ادم دشمنم باشه
~جونگ کوک~
خدای من
من چیکار کردم؟
دلش رو شکوندم، بهش اسیب زدم، ناراحتش کردم
این دختر چقدر سختی کشیده
دیگه نباید ناراحتش کنم نه من و نه هیچ کس دیگه
رفتم بالا
تو اتاقش جولی پنجره وایساده بود و گریه میکرد
در و بستم و رفتم سمتش
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: چیه میخوای بیشتر از این یتیم بدونم رو بکوبونی تو سرم؟
یا نکنه میخوای بکـــ
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و محکم بغلش کردم و گریه کردم.
جونگ کوک: ا/ت من معذرت میخوام لطفا منو ببخش من نباید نباید تو رو
ا/ت: هیشششششش اروم باش اشکالی نداره به هر حال منم نباید اونجوری رفتار میکردم. منم معذرت میخوام
منو بغلم کرد. قبلم تند تند میزد. بغلش حس خیلی خوبی داشت حسی که تاحالا تجربش نکرده بودم......
نامجون: خب راستش داستانش مفصله
ا/ت: میشنوم
شوگا: مسئله اینجاست که ما حوصله نداریم توضیح بدیم://
جین: یااااا یونگیاااا این چه طرز برخورده:|||
جونگ کوک: بزار من برات توضیح میدم(دیگه خودتون میدونید لازم نیست دوباره سه ساعت بنویسمش)
ا/ت: اخه من چجوری میتونم کمکتون کنم؟ من اصلا ساحره نیستم و شما هم خون اشام نیستین(با داد)
جونگ کوک: چرا هستیمممم(با داد و عصبانیت) اگه نبودیم چرا باید دیسبند میشدیم؟ اگه نبودیم چرا باید ارمیامون رو گاز میگرفتیم و خونشون رو میخوردیم؟ هاااااااا(باداد و عصبانیت بیشتر)
اصن تا حالا تو زندگیت درد کشیدی؟ اینارو حس کردی؟ اصن مادر و پدرت بهت اینجور چیزا رو یاد دادن؟
وقتی گفت پدر و مادر کنترلمو از دست دادم
ا/ت: تو از زندگی من چی میدونی عوضی(با داد و گریه)
ببینم تاحالا سر پدرت رو تو 12 سالگیت بریدن؟
تا حالا خواهر کوچیکت رو تو 15 سالگیت زنده زنده سوزوندن؟
تا حالا مادرت رو تو تولد 24 سالگیت یعنی دو ماه پیش با گلوله کشتن؟(باداد و گریه)
ببینم هنوزم میگی سختی نکشیدم؟
اره پدر و مادر به من چیزی یاد ندادن چون هیچوقت پیشم نبودن ولی یچیزی رو خوب بهم یاد دادن اینکه دل دیگران رو نشکنم حتی اگه اون ادم دشمنم باشه
~جونگ کوک~
خدای من
من چیکار کردم؟
دلش رو شکوندم، بهش اسیب زدم، ناراحتش کردم
این دختر چقدر سختی کشیده
دیگه نباید ناراحتش کنم نه من و نه هیچ کس دیگه
رفتم بالا
تو اتاقش جولی پنجره وایساده بود و گریه میکرد
در و بستم و رفتم سمتش
جونگ کوک: ا/ت
ا/ت: چیه میخوای بیشتر از این یتیم بدونم رو بکوبونی تو سرم؟
یا نکنه میخوای بکـــ
نزاشتم حرفش رو کامل کنه و محکم بغلش کردم و گریه کردم.
جونگ کوک: ا/ت من معذرت میخوام لطفا منو ببخش من نباید نباید تو رو
ا/ت: هیشششششش اروم باش اشکالی نداره به هر حال منم نباید اونجوری رفتار میکردم. منم معذرت میخوام
منو بغلم کرد. قبلم تند تند میزد. بغلش حس خیلی خوبی داشت حسی که تاحالا تجربش نکرده بودم......
۱۷.۳k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.