قلب من ( پارت بیست و سوم )
قلب من ( پارت بیست و سوم )
* ویو کوک *
با نور خورشید چشمام رو باز کردم....یکم با دستام چشمام و مالیدم و به دور و برم نگاه کردم.
که یهو چشمم به ساعت خورد!
شت دیرم شده برا مدرسههههه.....سریع از تخت پاشدم و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم رفتم سمت مدرسه وارد کلاس شدم ، خداروشکر معلم نیومده!
رفتم نشستم سر جام.....که دیدم مینگ جو و الونا دارن میان سمتم!
هوم چیشده یعنی؟
مینگ جو : سلام.....
کوک: سلام.
الونا : اممم....مامان ا/ت میگه یه کسی به اسم کوک اومده خونشون!
کوک : آره....درسته!
مینگ جو : خب حالش چطوره؟
کوک : نمیدونم.....فکر کنم چیزی بیشتر از یه مریضیه!
الونا : واقعا؟!
مینگ جو : هوفففف دارم از نگرانی میمیرم!
کوک : باید استراحت کنه، یه چند وقت نرید پیشش تا کامل استراحت کنه!
مینگ جو : هعی.....باشه.
الونا : اگر خبری از ا/ت شد بهمون بگو!
کوک : باشه.....
رفتن و چند دقیقه بعدش معلم اومد.
* چند ساعت بعد *
مدرسه تموم شد و با یونگی تا خونمون رفتیم....ازش خدافظی کردم و وارد خونه شدم......
دیگه هیچی حس و حال قبلن و نداشت....همش نگرانه ا/تم!
نکنه چیزیش شده؟!
رفتم نشستم رو تخت.....یه عالمه عکس از ا/ت تو گوشیمه.....!
به عکساش خیره شدم و بهش فکرمیکردم.
* ویو م/ا *
رفتم یه سری به ا/ت بزنم....الان چند روزه که اصلا از تختش بیرون نیومده!
خیلی بیحاله.....رفتم تو اتاقش.
م/ا : عزیزم.....پاشو دارو هاتو بخور بعد بخواب..
دیدم جوابی نمیده رفتم نزدیکش شدم.....
م/ا : ا/ت.....دخترم!! ( بلند )
نگران شدم.....انگار بیهوشه!
با دستم یکم تکونش دادم ریکشنی نشون نداد!!!
م/ا : یاخدا.....مینهوووو......!! ( داد )
مینهو : بله مامان؟!!
م/ا : آماده شو بریم بیمارستان.....عجله کن!!!
مینهو : باشه.....!
( آهان ب/ا سره کاره ، خونه نیس )
مینهو که آماده شد سریع ا/ت رو گذاشتیم تو ماشین و مینهو با سرعت زیاد رانندگی میکرد.....بلاخره رسیدیم....بردیمش داخل....گفتن باید عمل بشه!!
انگار بعد عمل احتمال زنده بودنش کمه!
خدایا....چیکار کنم حالا؟!!!
هعی.....خماریییییی🫠😂
شرطا پارت بعد:
لایک : ۲۸
کامنت: ۱۶
* ویو کوک *
با نور خورشید چشمام رو باز کردم....یکم با دستام چشمام و مالیدم و به دور و برم نگاه کردم.
که یهو چشمم به ساعت خورد!
شت دیرم شده برا مدرسههههه.....سریع از تخت پاشدم و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم رفتم سمت مدرسه وارد کلاس شدم ، خداروشکر معلم نیومده!
رفتم نشستم سر جام.....که دیدم مینگ جو و الونا دارن میان سمتم!
هوم چیشده یعنی؟
مینگ جو : سلام.....
کوک: سلام.
الونا : اممم....مامان ا/ت میگه یه کسی به اسم کوک اومده خونشون!
کوک : آره....درسته!
مینگ جو : خب حالش چطوره؟
کوک : نمیدونم.....فکر کنم چیزی بیشتر از یه مریضیه!
الونا : واقعا؟!
مینگ جو : هوفففف دارم از نگرانی میمیرم!
کوک : باید استراحت کنه، یه چند وقت نرید پیشش تا کامل استراحت کنه!
مینگ جو : هعی.....باشه.
الونا : اگر خبری از ا/ت شد بهمون بگو!
کوک : باشه.....
رفتن و چند دقیقه بعدش معلم اومد.
* چند ساعت بعد *
مدرسه تموم شد و با یونگی تا خونمون رفتیم....ازش خدافظی کردم و وارد خونه شدم......
دیگه هیچی حس و حال قبلن و نداشت....همش نگرانه ا/تم!
نکنه چیزیش شده؟!
رفتم نشستم رو تخت.....یه عالمه عکس از ا/ت تو گوشیمه.....!
به عکساش خیره شدم و بهش فکرمیکردم.
* ویو م/ا *
رفتم یه سری به ا/ت بزنم....الان چند روزه که اصلا از تختش بیرون نیومده!
خیلی بیحاله.....رفتم تو اتاقش.
م/ا : عزیزم.....پاشو دارو هاتو بخور بعد بخواب..
دیدم جوابی نمیده رفتم نزدیکش شدم.....
م/ا : ا/ت.....دخترم!! ( بلند )
نگران شدم.....انگار بیهوشه!
با دستم یکم تکونش دادم ریکشنی نشون نداد!!!
م/ا : یاخدا.....مینهوووو......!! ( داد )
مینهو : بله مامان؟!!
م/ا : آماده شو بریم بیمارستان.....عجله کن!!!
مینهو : باشه.....!
( آهان ب/ا سره کاره ، خونه نیس )
مینهو که آماده شد سریع ا/ت رو گذاشتیم تو ماشین و مینهو با سرعت زیاد رانندگی میکرد.....بلاخره رسیدیم....بردیمش داخل....گفتن باید عمل بشه!!
انگار بعد عمل احتمال زنده بودنش کمه!
خدایا....چیکار کنم حالا؟!!!
هعی.....خماریییییی🫠😂
شرطا پارت بعد:
لایک : ۲۸
کامنت: ۱۶
۱۷.۲k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.