قلب من ( پارت بیست و پنجم )
قلب من ( پارت بیست و پنجم )
* ویو کوک *
رفتم بیرون اتاق.....حالم خیلی بد بود!!
لعنتی....دلم میخواست الان ا/ت پیشم بود.....بغلم میکرد، سرم غر میزد، با کارام عصبانیش میکردم.....دوباره میبوسیدمش!
سر گیجه داشتم پس رفتم روی صندلی نشستم و به دیوار خیره شدم.....ولی نمیتونستم بیخیال پدرم هم شم.....باید کارای ازادیشو انجام میدادم.....ولی از طرفی هم میخواستم اینحا باشم، پیش ا/ت!
هوففف.....حالا چیکار کنم؟!
برم یا بمونم اینجا؟
یهو دکتر رو دیدم که داره از اتاق عمل میاد بیرون.....
سریع رفتم سمتش!
کوک : دکتر....
دکتر : اوه.....بله؟
کوک : حالش چطوره؟!
دکتر : خب.....بد نیست ولی بازم باید بیمارستان بستری باشه....فردا باید عمل بشه.
کوک : پس که اینطور......فعلا!
دکتر : خدانگهدار!
رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه.....رفتم اتاقم تا کارای پدرم و انجام بدم.....آخه الان وقتش بود به یه کی تجاوز کنی؟!
شاید اصلا حتی پشیمونم نیست!
پوفففف....مشکل کم داشتم اینم اومد روش عالیه!
تنها راهی که میتونستم پدرم و از زندان آزاد کنم.....پوله....!
کوک : ( نفس عمیق )
یکم فکر کردم....یادمه که پولامو پسانداز کرده بودم و توی بانک گذاشته بودم برای روز موادا ( نمد درست نوشتم یا نه:/ )
تصمیم گرفتم برم از اون پولا استفاده کنم فک کنم کافی باشه!
رفتم سوار ماشین شدم و تا بانک فلان رفتم🗿
وارد شدم.....
کوک : امممم....ببخشید!
کارمند : اوه بله؟
کوک : خب....من با خانم یولی کار دارم....کجا هستن؟
کارمند : طبقه ی بالا درب سمت چپ....
کوک : خیلی ممنون....
رفتم همون جایی که اون یارو گفت و وارد اتاقش شدم.
در زدم.
یولی : بفرمایید....
در و باز کردم و تعظیمی کردم.
یولی : اووو ببین کی اینجاست( خنده )
کوک : سلام....
یولی: علیک....بفرما بشین!
کوک : ( نشست )
یولی : خب بگو ببینم چی شده که یه سری به ما زدی؟
کوک : راستش رو بخواین اومدم که پولم رو از بانک بردارم.....اگر یادتون باشه انن موقع که اومدم اینجا بهم گفتین که اگر که پولم رو بخوام بگیرم باید بیام پیش شما!
یولی : اوه....آره اره، پاک یادم رفته بود، خب الان پولتو میخوای؟
کوک : آره....
یولی : اوهوم....خب از اون جایی که من دوستت هستم....برای اطمینان پولت رو توی بانک نزاشتم!
کوک : چی؟
یولی : هوف....یعنی پولت رو پیش خودم نگه داشتم.....
کوک : نقد؟
یولی : آره....
کوک : آهان.....یه لحظه فکرای بد کردم!
یولی : یااا من همچین آدمی نیستم....خودم پولدارم!
کوک : آره خوب میدونم!
یولی : ( خنده )
خب دوستان این دفعه برای جایزه و اینا، شرط ندارینننن:))))
نمد چرا امروز مهربون شدم😐🗿🤌🏻
پارت بعد و شب میزارم فعلا
* ویو کوک *
رفتم بیرون اتاق.....حالم خیلی بد بود!!
لعنتی....دلم میخواست الان ا/ت پیشم بود.....بغلم میکرد، سرم غر میزد، با کارام عصبانیش میکردم.....دوباره میبوسیدمش!
سر گیجه داشتم پس رفتم روی صندلی نشستم و به دیوار خیره شدم.....ولی نمیتونستم بیخیال پدرم هم شم.....باید کارای ازادیشو انجام میدادم.....ولی از طرفی هم میخواستم اینحا باشم، پیش ا/ت!
هوففف.....حالا چیکار کنم؟!
برم یا بمونم اینجا؟
یهو دکتر رو دیدم که داره از اتاق عمل میاد بیرون.....
سریع رفتم سمتش!
کوک : دکتر....
دکتر : اوه.....بله؟
کوک : حالش چطوره؟!
دکتر : خب.....بد نیست ولی بازم باید بیمارستان بستری باشه....فردا باید عمل بشه.
کوک : پس که اینطور......فعلا!
دکتر : خدانگهدار!
رفتم سوار ماشین شدم و رسیدم خونه.....رفتم اتاقم تا کارای پدرم و انجام بدم.....آخه الان وقتش بود به یه کی تجاوز کنی؟!
شاید اصلا حتی پشیمونم نیست!
پوفففف....مشکل کم داشتم اینم اومد روش عالیه!
تنها راهی که میتونستم پدرم و از زندان آزاد کنم.....پوله....!
کوک : ( نفس عمیق )
یکم فکر کردم....یادمه که پولامو پسانداز کرده بودم و توی بانک گذاشته بودم برای روز موادا ( نمد درست نوشتم یا نه:/ )
تصمیم گرفتم برم از اون پولا استفاده کنم فک کنم کافی باشه!
رفتم سوار ماشین شدم و تا بانک فلان رفتم🗿
وارد شدم.....
کوک : امممم....ببخشید!
کارمند : اوه بله؟
کوک : خب....من با خانم یولی کار دارم....کجا هستن؟
کارمند : طبقه ی بالا درب سمت چپ....
کوک : خیلی ممنون....
رفتم همون جایی که اون یارو گفت و وارد اتاقش شدم.
در زدم.
یولی : بفرمایید....
در و باز کردم و تعظیمی کردم.
یولی : اووو ببین کی اینجاست( خنده )
کوک : سلام....
یولی: علیک....بفرما بشین!
کوک : ( نشست )
یولی : خب بگو ببینم چی شده که یه سری به ما زدی؟
کوک : راستش رو بخواین اومدم که پولم رو از بانک بردارم.....اگر یادتون باشه انن موقع که اومدم اینجا بهم گفتین که اگر که پولم رو بخوام بگیرم باید بیام پیش شما!
یولی : اوه....آره اره، پاک یادم رفته بود، خب الان پولتو میخوای؟
کوک : آره....
یولی : اوهوم....خب از اون جایی که من دوستت هستم....برای اطمینان پولت رو توی بانک نزاشتم!
کوک : چی؟
یولی : هوف....یعنی پولت رو پیش خودم نگه داشتم.....
کوک : نقد؟
یولی : آره....
کوک : آهان.....یه لحظه فکرای بد کردم!
یولی : یااا من همچین آدمی نیستم....خودم پولدارم!
کوک : آره خوب میدونم!
یولی : ( خنده )
خب دوستان این دفعه برای جایزه و اینا، شرط ندارینننن:))))
نمد چرا امروز مهربون شدم😐🗿🤌🏻
پارت بعد و شب میزارم فعلا
۱۲.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.