part⁷⁸
part⁷⁸
.....
Flash back to Right now
+تو چیکار کردی؟* کمی بلند
_ فقط باهم یکم وقت گذروندیم!
+چرا از خودم نپرسیدی؟
_شاید چون نمیتونستم باورت کنم!دیگه هم نمیتونم
با چشم های لرزون نگاهش رو به پسر دوخت. جئون بعد از تحلیلی چیز هایی که بیان کرده بود کمی چهره اش باز شد و با من من لب زد:_منظورم....
+منظورت خیلی واضح بود!....از همون اول همه چیز دروغ بود و من گول دروغت رو خوردم من گول عشقت رو خوردم* با داد
بستنی که در دست داشت با شدت روی شن ها پخش کرد و پس از بلند شدن کفش هاش رو برداشت و به سمت مخالف حرکت کرد
پسر اونقدری مغرور بود که نمیخواست اشتباهش رو قبول کنه ؛ مرحم دردهای دختر باشه و شیشه های شکسته شده رو بهم بچسبونه ؛ چون تحت تاثیر حرف های پدرش قرار گرفته بود
.....
همه چیز از دور زیباست، زیبایی که زهر الوده و زمانی که نزدیکش بشی زهرش رو میپاشه! از جمله عشق
⁹:⁰⁵pm
پس از اینکه مطمئن شد دنی خوابیده از اتاق خارج شد ، به سمت پله ها رفت و با بی حوصلگی راه رو طی کرد. وارد آشپزخونه شد و کابینت قرص ها رو یکی یکی گشت اما قرص مورد نظرش رو پیدا نکرد با کلافگی رو به سرخدمتکار که داخل آشپزخونه بود کرد
+قرص ویتامینم کجاست؟
سر خدمتکار: آم قرار بود لورا براتون بیاره!
+من ندیدمش
سرخدمتکار: ببخشید الان ...
+ خودم میرم پیداش میکنم!* با لبخند کوتاه
ویو ات
بعد از تشکری کوتاه از آشپزخونه خارج شدم و به سمت پله ها رفتم اما صدای افتادن چیزی در اتاق مطالعه نظرم رو جلب کرد؛ راهم رو منحرف کردم و به سمت اتاق مطالعه حرکت کردم جلوی در ایستادم و سپس درو رو باز کردم اما با صحنه ای که دیدم قلبم تیره و تار شد؛ چرا برام دیدنش در اون وضعیت سخت بود با اینکه چیز عادی بود قبلا با سنا و یونا هم دیده بودمش اما الان فرق میکرد؛ شاید چون الان نباید خونه میبود یا اینکه ازش بعید بود و یا اینکه میتونست کسی دیگه اغواش کنه نه خدمتکار خونه(لورا)
صدام رو صاف کردم و با جدیت اسم لورا رو صدا زدم؛ لورا با عجله خودش رو جمع کرد و گوشه ای واستاد ؛ حتی یک لحظه ام به کسی که به عنوان مرد زندگیم بود نگاه نکردم!
به سمت لورا رفتم و بعد از سیلی با شدتی که روی گونه اش خوابوندم ، قرص رو از روی میز برداشتم و با نفرت نجوا زدم
+حداقل درست وظیفه ات رو انجام بده
(ببخشیدبابتتاخیر)
.....
Flash back to Right now
+تو چیکار کردی؟* کمی بلند
_ فقط باهم یکم وقت گذروندیم!
+چرا از خودم نپرسیدی؟
_شاید چون نمیتونستم باورت کنم!دیگه هم نمیتونم
با چشم های لرزون نگاهش رو به پسر دوخت. جئون بعد از تحلیلی چیز هایی که بیان کرده بود کمی چهره اش باز شد و با من من لب زد:_منظورم....
+منظورت خیلی واضح بود!....از همون اول همه چیز دروغ بود و من گول دروغت رو خوردم من گول عشقت رو خوردم* با داد
بستنی که در دست داشت با شدت روی شن ها پخش کرد و پس از بلند شدن کفش هاش رو برداشت و به سمت مخالف حرکت کرد
پسر اونقدری مغرور بود که نمیخواست اشتباهش رو قبول کنه ؛ مرحم دردهای دختر باشه و شیشه های شکسته شده رو بهم بچسبونه ؛ چون تحت تاثیر حرف های پدرش قرار گرفته بود
.....
همه چیز از دور زیباست، زیبایی که زهر الوده و زمانی که نزدیکش بشی زهرش رو میپاشه! از جمله عشق
⁹:⁰⁵pm
پس از اینکه مطمئن شد دنی خوابیده از اتاق خارج شد ، به سمت پله ها رفت و با بی حوصلگی راه رو طی کرد. وارد آشپزخونه شد و کابینت قرص ها رو یکی یکی گشت اما قرص مورد نظرش رو پیدا نکرد با کلافگی رو به سرخدمتکار که داخل آشپزخونه بود کرد
+قرص ویتامینم کجاست؟
سر خدمتکار: آم قرار بود لورا براتون بیاره!
+من ندیدمش
سرخدمتکار: ببخشید الان ...
+ خودم میرم پیداش میکنم!* با لبخند کوتاه
ویو ات
بعد از تشکری کوتاه از آشپزخونه خارج شدم و به سمت پله ها رفتم اما صدای افتادن چیزی در اتاق مطالعه نظرم رو جلب کرد؛ راهم رو منحرف کردم و به سمت اتاق مطالعه حرکت کردم جلوی در ایستادم و سپس درو رو باز کردم اما با صحنه ای که دیدم قلبم تیره و تار شد؛ چرا برام دیدنش در اون وضعیت سخت بود با اینکه چیز عادی بود قبلا با سنا و یونا هم دیده بودمش اما الان فرق میکرد؛ شاید چون الان نباید خونه میبود یا اینکه ازش بعید بود و یا اینکه میتونست کسی دیگه اغواش کنه نه خدمتکار خونه(لورا)
صدام رو صاف کردم و با جدیت اسم لورا رو صدا زدم؛ لورا با عجله خودش رو جمع کرد و گوشه ای واستاد ؛ حتی یک لحظه ام به کسی که به عنوان مرد زندگیم بود نگاه نکردم!
به سمت لورا رفتم و بعد از سیلی با شدتی که روی گونه اش خوابوندم ، قرص رو از روی میز برداشتم و با نفرت نجوا زدم
+حداقل درست وظیفه ات رو انجام بده
(ببخشیدبابتتاخیر)
۲۷.۶k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.