part⁸⁰
part⁸⁰
ویو ات_ a few hours later
نور های متعددی به چشمم تابیده میشد که باعث هوشیار شدنم شد؛ به اطراف نگاه کردم تا موقعیت رو درک کنم اما تاری دیدم این اجازه رو نمیداد . دستم میسوخت سرم درد میکرد و دیدم تار بود دستان لرزونم رو به سمت چشمام بردم و کمی فشردمشون و بعد دوباره به اطراف نگاه کردم؛ اتاقی که دیوار هاش چوب بود و به طور جالبی شیک بود؛ دستگاه تنفسی و ضربان قلب کنار تختی بود که روش دراز کشیده بودم! من بیمارستان بودم؟ خشکی گلوم باعث ایجاد سرفه شد. بعد چند تک سرفه خانومی که بهش میخورد پرستار باشه به همراه دست راست کوک وارد اتاق شد نگاهم رو به هردو دادم و سعی کردم بلند شم؛ همون لحظه همه چیز یادم اومد....
ضربه ای توی سرم فرود اومد و گریه های دنی
چشمام رو کمی گشاد کردم و با تردید به دست راست کوک گفتم: دن....ی کجا.....ست؟ ...خوبه؟ چه.... اتفاقی افتاده* اروم
نگاه های پر از شرم و تاسفی نشونه ی خوبی نبود، از طرفی پرستار شروع به جک کردن علائم حیاتیم کرد
+دارم .....میگ....م دنی.... کجاست؟ حالش... خوبه؟* آروم
دست راست جئون:خانم من....
اتمام ویو ات
_دنی دیگه نیست ات
پرستار با ورود جئونی که سیاه پوش بود تعظیم کوتاهی کرد و بعد از اتاق خارج شد
+چی گفتی؟*شک
جئون اشاره ای به دست راستش کرد تا از اتاق خارج بشه!
سپس پسری که سرتاسر چهره اش غم بود با قدم های آروم به سمت تخت حرکت کرد، دست ضعیف و سفید ات رو گرفت و فشورد
_متاسفم....همش تقصیر منه*کمی اروم
+دار...ی چی میگی* با صدای کمی بلند و نگران
+برای چی..باید متاسف باشی؟
+دنی کجاست کوک*بلند
+با توام*داد و نفس نفس
+من باید برم پیش دنی* در عین صحبت شروع به کندن سرم کرد
جئون سعی به مهار ات داشت ولی ات اون پس میزد و مقاومت میکرد
میدونی سخت ترین جای ماجرا جاییه که اشک ریختن شخصی رو میبینی که حتی برای بدترین اتفاق ها بی تفاوته
اینجا همونجایی بود که قلب ترک برداشته شکست و با بغل کردن ات شروع به اشک ریختن کرد؛ ات که تا اون لحظه امید داشت با دیدن اشک های جئون از بین رفت
.....
در جهانی حبس شدم که محکومم به زندگی
زندگی ای که زندگی نیست و بلکه مردگی ست
آرزو هایم پرمیکشند همانند روزی که روحم پر میکشید
شرایط
follow:⁴⁵⁰
like⁵⁷
(اسلاید بعد درخواستی استوریه)
ویو ات_ a few hours later
نور های متعددی به چشمم تابیده میشد که باعث هوشیار شدنم شد؛ به اطراف نگاه کردم تا موقعیت رو درک کنم اما تاری دیدم این اجازه رو نمیداد . دستم میسوخت سرم درد میکرد و دیدم تار بود دستان لرزونم رو به سمت چشمام بردم و کمی فشردمشون و بعد دوباره به اطراف نگاه کردم؛ اتاقی که دیوار هاش چوب بود و به طور جالبی شیک بود؛ دستگاه تنفسی و ضربان قلب کنار تختی بود که روش دراز کشیده بودم! من بیمارستان بودم؟ خشکی گلوم باعث ایجاد سرفه شد. بعد چند تک سرفه خانومی که بهش میخورد پرستار باشه به همراه دست راست کوک وارد اتاق شد نگاهم رو به هردو دادم و سعی کردم بلند شم؛ همون لحظه همه چیز یادم اومد....
ضربه ای توی سرم فرود اومد و گریه های دنی
چشمام رو کمی گشاد کردم و با تردید به دست راست کوک گفتم: دن....ی کجا.....ست؟ ...خوبه؟ چه.... اتفاقی افتاده* اروم
نگاه های پر از شرم و تاسفی نشونه ی خوبی نبود، از طرفی پرستار شروع به جک کردن علائم حیاتیم کرد
+دارم .....میگ....م دنی.... کجاست؟ حالش... خوبه؟* آروم
دست راست جئون:خانم من....
اتمام ویو ات
_دنی دیگه نیست ات
پرستار با ورود جئونی که سیاه پوش بود تعظیم کوتاهی کرد و بعد از اتاق خارج شد
+چی گفتی؟*شک
جئون اشاره ای به دست راستش کرد تا از اتاق خارج بشه!
سپس پسری که سرتاسر چهره اش غم بود با قدم های آروم به سمت تخت حرکت کرد، دست ضعیف و سفید ات رو گرفت و فشورد
_متاسفم....همش تقصیر منه*کمی اروم
+دار...ی چی میگی* با صدای کمی بلند و نگران
+برای چی..باید متاسف باشی؟
+دنی کجاست کوک*بلند
+با توام*داد و نفس نفس
+من باید برم پیش دنی* در عین صحبت شروع به کندن سرم کرد
جئون سعی به مهار ات داشت ولی ات اون پس میزد و مقاومت میکرد
میدونی سخت ترین جای ماجرا جاییه که اشک ریختن شخصی رو میبینی که حتی برای بدترین اتفاق ها بی تفاوته
اینجا همونجایی بود که قلب ترک برداشته شکست و با بغل کردن ات شروع به اشک ریختن کرد؛ ات که تا اون لحظه امید داشت با دیدن اشک های جئون از بین رفت
.....
در جهانی حبس شدم که محکومم به زندگی
زندگی ای که زندگی نیست و بلکه مردگی ست
آرزو هایم پرمیکشند همانند روزی که روحم پر میکشید
شرایط
follow:⁴⁵⁰
like⁵⁷
(اسلاید بعد درخواستی استوریه)
۳۶.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.