رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۲۰
ویو کوک : با حس قفل شدن لبام یه حس عجیبی بهم دست داد که ... تهیونگ گفت ....
تهیونگ : دوست دارم .... عاااا راستی راهی نداره ردم کنی آخه مال من شدی ( پوزخند )
کوک : خفه شووووو
تهیونگ : باش تا بعدددد ( میره )
ویو کوک : شکه شده بودم این چه کاری بود کرد جلوش حتی نمیتونم مثل آدم سرسخت رفتار کنم واقعا خودمم یه حسی بهش دارماااا .... نه چی میگی کوک تو ا.ت رو دوست داری تازشم اون پسره نمیشه ... ( نویسنده : میشه تو وایسا 😏 ) بیخیال شدم و رفتم اتاق قرمز ..... ( نویسنده : دوستان من یه پا تهکوکرم بگم اگه زر اضافهای زدم ببخشین عرررر 😆 )
ویو ا.ت : منو بردن اتاق قرمز همون اتاقی که وحشتناک ترین خاطرههاش رو توش داشتم تو فکر بودم و بی صدا داشتم گریه میکردم جیمین تو رو خدا بیا نجاتم بده ..... که یه دفعه در باز شد ......
کوک : داری گریه میکنی ؟ نترس داستان مثل قبل نیس .... راستش بد تر از اونشه (پوزخند)
( نویسنده : از اینکه دارم کوک رو آدم بده میکنم احساس گناه میکنم ولی با انرژی اینکه یه فیکه خیالم راحت میشه😅)
ا.ت : کوک لطفا .... لطفا کاری نکن .... ( گریه )
کوک : چرا ؟ میترسی ؟ پس چرا منو کشتی ؟ من الان مردشم .... تو منو کشتی .... تو نابودم کردی .... تو لیاقت اینو نداری که دوست داشته بشی چون کسایی که دوسشون داری رو میکشی .... تو باعث مرگ خونوادت شدی ... ( پوزخند )
ا.ت : ببند دهنتو .... ببند تو واقعی نیستی من تو خوابم این واقعی نیست .... من خونوادمو نکشتم .... من نکشتممممم ( گریه و جیغ )
کوک : آره من واقعی نیستم من مردم ولی مردم برگشته پیشت .... مگه نه ؟ ( خنده )
ا.ت : تو رو خدا بس کننننن دیونم نکننننننننن ( جیغ )
کوک : ( صورت ا.ت رو میگیره و بهش خیره میشه ) ولی مقصر تویی تو همرو نابود کردی .... میدونی کافیه دوست پسرت بیاد نجاتت بده که بکشمش ... و مقصر مرگش تو میشی .... مگه نه ؟
ا.ت : عوضی ببند دهنتووووووو
کوک : واسه بستن دهنم بهش فکر میکنم .... خب شروع کنیم ؟
ا.ت : تمومش کنننننن بسهههههههه بسه عوضیییییی بس.... ( گریه و جیغ )
ویو کوک : حوصلهی صداش رو نداشتم پس لبام رو گذاشتم رو لباش تا دهنشو ببنده که .....
اگه خوشتون اومد دنبالم کنین و بی زحمت لایکم کنین 🥰
# پارت ۲۰
ویو کوک : با حس قفل شدن لبام یه حس عجیبی بهم دست داد که ... تهیونگ گفت ....
تهیونگ : دوست دارم .... عاااا راستی راهی نداره ردم کنی آخه مال من شدی ( پوزخند )
کوک : خفه شووووو
تهیونگ : باش تا بعدددد ( میره )
ویو کوک : شکه شده بودم این چه کاری بود کرد جلوش حتی نمیتونم مثل آدم سرسخت رفتار کنم واقعا خودمم یه حسی بهش دارماااا .... نه چی میگی کوک تو ا.ت رو دوست داری تازشم اون پسره نمیشه ... ( نویسنده : میشه تو وایسا 😏 ) بیخیال شدم و رفتم اتاق قرمز ..... ( نویسنده : دوستان من یه پا تهکوکرم بگم اگه زر اضافهای زدم ببخشین عرررر 😆 )
ویو ا.ت : منو بردن اتاق قرمز همون اتاقی که وحشتناک ترین خاطرههاش رو توش داشتم تو فکر بودم و بی صدا داشتم گریه میکردم جیمین تو رو خدا بیا نجاتم بده ..... که یه دفعه در باز شد ......
کوک : داری گریه میکنی ؟ نترس داستان مثل قبل نیس .... راستش بد تر از اونشه (پوزخند)
( نویسنده : از اینکه دارم کوک رو آدم بده میکنم احساس گناه میکنم ولی با انرژی اینکه یه فیکه خیالم راحت میشه😅)
ا.ت : کوک لطفا .... لطفا کاری نکن .... ( گریه )
کوک : چرا ؟ میترسی ؟ پس چرا منو کشتی ؟ من الان مردشم .... تو منو کشتی .... تو نابودم کردی .... تو لیاقت اینو نداری که دوست داشته بشی چون کسایی که دوسشون داری رو میکشی .... تو باعث مرگ خونوادت شدی ... ( پوزخند )
ا.ت : ببند دهنتو .... ببند تو واقعی نیستی من تو خوابم این واقعی نیست .... من خونوادمو نکشتم .... من نکشتممممم ( گریه و جیغ )
کوک : آره من واقعی نیستم من مردم ولی مردم برگشته پیشت .... مگه نه ؟ ( خنده )
ا.ت : تو رو خدا بس کننننن دیونم نکننننننننن ( جیغ )
کوک : ( صورت ا.ت رو میگیره و بهش خیره میشه ) ولی مقصر تویی تو همرو نابود کردی .... میدونی کافیه دوست پسرت بیاد نجاتت بده که بکشمش ... و مقصر مرگش تو میشی .... مگه نه ؟
ا.ت : عوضی ببند دهنتووووووو
کوک : واسه بستن دهنم بهش فکر میکنم .... خب شروع کنیم ؟
ا.ت : تمومش کنننننن بسهههههههه بسه عوضیییییی بس.... ( گریه و جیغ )
ویو کوک : حوصلهی صداش رو نداشتم پس لبام رو گذاشتم رو لباش تا دهنشو ببنده که .....
اگه خوشتون اومد دنبالم کنین و بی زحمت لایکم کنین 🥰
۴.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.