رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۱۹
ویو ا.ت : رو به بادیگارداش کرد که بیهوشم کنن با ضربهای که به سرم خورد هیچی نفهمیدم و سیاهی .....
ویو ا.ت : وقتی به هوش اومدم خودم رو توی یه اتاق سفید دیدم که شروع به جیغ زدن کردم که به دفعه در باز شد
جونگکوک ( دیگه کوک مینویسم ) : به به چه عجب زیبای خفته از خواب ناز بیدار شدن
ا.ت : عوضیییی ( نویسنده : ببند ) ولم کننننن بزار برم .... اینقدر شکنجم نکننننن ...( گریه و جیغ )
کوک : خیلی وقته جیغات رو نشنیدم ( پوزخند ) نظرت راجب اتاق قرمز چیه ؟ هوممم ؟
ا.ت : نهههه لطفا .... کوک اون اتاق نه تو رو خدا اتاق قرمز نه .... لطفااااا ( گریه )
کوک : ببخشید ولی دلم واسه جیغات تنگ شده ( پوزخند )
ویو ا.ت : کل بدنم بی حس شده بود اون اتاق وحشتناک بود از ترس نزدیک بود بمیرم خدایاااااا خدایا خودت نجاتم بدهههههه .....
ویو کوک : با بادیگاردام گفتم ا.ت رو ببرن اتاق قرمز رفتم بیرون برم یه شیر موزی بخورم بیام که با تهیونگ رو به رو شدم ....
تهیونگ : به به چه عجب بچه جون ببینم نظرت راجب .... ( به لبای کوک نیگا میکنه )
کوک : زده به سرت دوسال بزرگ تری دلین ننیشه برو اون ور ببینم
تهیونگ : ( کوک رو کوبید به دیوار و بوسیدتش )
ویو کوک : با حس قفل شدن لبام یه حس عجیبی بهم دست داد که ...
بی زحمت لایکم کنین ❤️
# پارت ۱۹
ویو ا.ت : رو به بادیگارداش کرد که بیهوشم کنن با ضربهای که به سرم خورد هیچی نفهمیدم و سیاهی .....
ویو ا.ت : وقتی به هوش اومدم خودم رو توی یه اتاق سفید دیدم که شروع به جیغ زدن کردم که به دفعه در باز شد
جونگکوک ( دیگه کوک مینویسم ) : به به چه عجب زیبای خفته از خواب ناز بیدار شدن
ا.ت : عوضیییی ( نویسنده : ببند ) ولم کننننن بزار برم .... اینقدر شکنجم نکننننن ...( گریه و جیغ )
کوک : خیلی وقته جیغات رو نشنیدم ( پوزخند ) نظرت راجب اتاق قرمز چیه ؟ هوممم ؟
ا.ت : نهههه لطفا .... کوک اون اتاق نه تو رو خدا اتاق قرمز نه .... لطفااااا ( گریه )
کوک : ببخشید ولی دلم واسه جیغات تنگ شده ( پوزخند )
ویو ا.ت : کل بدنم بی حس شده بود اون اتاق وحشتناک بود از ترس نزدیک بود بمیرم خدایاااااا خدایا خودت نجاتم بدهههههه .....
ویو کوک : با بادیگاردام گفتم ا.ت رو ببرن اتاق قرمز رفتم بیرون برم یه شیر موزی بخورم بیام که با تهیونگ رو به رو شدم ....
تهیونگ : به به چه عجب بچه جون ببینم نظرت راجب .... ( به لبای کوک نیگا میکنه )
کوک : زده به سرت دوسال بزرگ تری دلین ننیشه برو اون ور ببینم
تهیونگ : ( کوک رو کوبید به دیوار و بوسیدتش )
ویو کوک : با حس قفل شدن لبام یه حس عجیبی بهم دست داد که ...
بی زحمت لایکم کنین ❤️
۴.۳k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.