فیک پارت ۵
فیک جیمین (پارت ۵)
ویو جیمین :
جیمین : ا/ت...میخوام یک چیزی بت بگم
ا/ت : امم...بگو..فق...
بغلش میکنم و میگم : خیلی خوشحالم که اولین دوستم تویی...واقعا حس میکنم برای یکی مهمم....
ا/ت : خب چون مهمی....ببین ما قراره خیلی طولانی باهم دوست بمونیم... حالا هم هندیش نکن..بریم یک چیزی بخوریم بعدم بریم خونه و هم خونه ای های جدیدت رو ببینی..فردا هم میریم و به بابات میگیم که تو میخوای هنر بخونی و تو شرکتش کار نمیکنی...هوم؟
ازش جدا میشم و آروم میخندم...: اهوم..
(پرش زمانی ساعت ۸ شب)
ویو ا/ت :
در رو میزنم....جین در رو باز میکنه : به به...خواهری خوش اومدین...تو هم خوش اومدی..
جیمین : جیمین..
جین : خوش اومدی جین
میریم تو و میشینیم
همه ساکتن و به هم زل زدن...سکوت رو میشکنم : خب...داداشای گلم جیمین دوستمه....ما تازه باهم آشنا شدیم و یک مدت باید یک جا مستقر بشه...بنظرتون میتونین باهم کنار بیاین؟
تهیونگ : آره بابا اونش اوکیه....فقط خانواده ات چی جیمین؟ برامون دردسر نشه
جیمین : نگران نباشین...اونها انقدر بی اهیمت هستند که اگر بمیرمم نفهمن...
ویو جیمین:
قیافه برادرای ا/ت متعجب میشه بخاطر همین سعی میکنم حرفی که زدمو جمعش کنم..: یعنی...خیلی رابطه ی خوبی باهاشون ندارم پس دنبالم نمیان..نگران نباشین
کوک : خوبه...پس مبارکه!
جین : خب یکم با هم آشنا شیم...اینجا من آشپزی میکنم...هیچکسی رو دست من نیست . جلوی من از خوش قیافه ای حرف نمیزنی چون من ورلد واید هندسامم..از اون لحاظ هم هیشکی رو دستم نیست...
جیمین : البته...البته(خنده بلند)
تهیونگ : بیا بریم اتاقتو نشونت بدم
(پرش زمانی ۲ ساعت بعد)
ویو ا/ت :
ا/ت : خب پسرا میبینم باهم رفیق شدین...منم برم دیگه ساعت ده شبه...
جیمین: دیر وقت نیست؟میخوای باهات بیام تنها نری؟
کوک : چقدر اهمیت(تو دلش) _ تهیونگ : هومم چرا حس میکنم این بیشتر از نگرانی یک دوست برای دوسته (تو دلش) _ جین : آیا واقعا اینا با هم دوستن فقط...(تو دلش)
ا/ت : نه بابا من همیشه این موقع شب میرم بیرون....
جیمین : اوکی رسیدی خونه بهم خبر بده
کوک ، تهیونگ ، جین : خبب این دیگه خیلی بیشتر یک دوست معمولیه
ا/ت ، جیمین : ها؟
تهیونگ: شت...
جین : چه ستاره های قشنگی....
کوک : بلند گفتم.....
میخندم : باشه خبر میدم...خداحافظ سه خرس کله پوک (کله پوک خودتی خواهر.)
و از خونه میرم بیرون.....
ویو جیمین :
حس خوبی دارم...حس میکنم تهش زندگیم قشنگ میشه.....خوشحالم که ا/ت جلوم رو گرفت...خوشحالم دیدمش....
ویو ا/ت : داشتم قدم میزدم...اینجا محله امنیه..خونه داداشام به خونمون نزدیکه...خیابون ها هم خلوته....
توی کوچمون پیچیدم که یکهو یک سایه دیدم....یکی یک دستمال گذاشت جلو دهنم و.....
خماری
شرط : ۶ لایک
ویو جیمین :
جیمین : ا/ت...میخوام یک چیزی بت بگم
ا/ت : امم...بگو..فق...
بغلش میکنم و میگم : خیلی خوشحالم که اولین دوستم تویی...واقعا حس میکنم برای یکی مهمم....
ا/ت : خب چون مهمی....ببین ما قراره خیلی طولانی باهم دوست بمونیم... حالا هم هندیش نکن..بریم یک چیزی بخوریم بعدم بریم خونه و هم خونه ای های جدیدت رو ببینی..فردا هم میریم و به بابات میگیم که تو میخوای هنر بخونی و تو شرکتش کار نمیکنی...هوم؟
ازش جدا میشم و آروم میخندم...: اهوم..
(پرش زمانی ساعت ۸ شب)
ویو ا/ت :
در رو میزنم....جین در رو باز میکنه : به به...خواهری خوش اومدین...تو هم خوش اومدی..
جیمین : جیمین..
جین : خوش اومدی جین
میریم تو و میشینیم
همه ساکتن و به هم زل زدن...سکوت رو میشکنم : خب...داداشای گلم جیمین دوستمه....ما تازه باهم آشنا شدیم و یک مدت باید یک جا مستقر بشه...بنظرتون میتونین باهم کنار بیاین؟
تهیونگ : آره بابا اونش اوکیه....فقط خانواده ات چی جیمین؟ برامون دردسر نشه
جیمین : نگران نباشین...اونها انقدر بی اهیمت هستند که اگر بمیرمم نفهمن...
ویو جیمین:
قیافه برادرای ا/ت متعجب میشه بخاطر همین سعی میکنم حرفی که زدمو جمعش کنم..: یعنی...خیلی رابطه ی خوبی باهاشون ندارم پس دنبالم نمیان..نگران نباشین
کوک : خوبه...پس مبارکه!
جین : خب یکم با هم آشنا شیم...اینجا من آشپزی میکنم...هیچکسی رو دست من نیست . جلوی من از خوش قیافه ای حرف نمیزنی چون من ورلد واید هندسامم..از اون لحاظ هم هیشکی رو دستم نیست...
جیمین : البته...البته(خنده بلند)
تهیونگ : بیا بریم اتاقتو نشونت بدم
(پرش زمانی ۲ ساعت بعد)
ویو ا/ت :
ا/ت : خب پسرا میبینم باهم رفیق شدین...منم برم دیگه ساعت ده شبه...
جیمین: دیر وقت نیست؟میخوای باهات بیام تنها نری؟
کوک : چقدر اهمیت(تو دلش) _ تهیونگ : هومم چرا حس میکنم این بیشتر از نگرانی یک دوست برای دوسته (تو دلش) _ جین : آیا واقعا اینا با هم دوستن فقط...(تو دلش)
ا/ت : نه بابا من همیشه این موقع شب میرم بیرون....
جیمین : اوکی رسیدی خونه بهم خبر بده
کوک ، تهیونگ ، جین : خبب این دیگه خیلی بیشتر یک دوست معمولیه
ا/ت ، جیمین : ها؟
تهیونگ: شت...
جین : چه ستاره های قشنگی....
کوک : بلند گفتم.....
میخندم : باشه خبر میدم...خداحافظ سه خرس کله پوک (کله پوک خودتی خواهر.)
و از خونه میرم بیرون.....
ویو جیمین :
حس خوبی دارم...حس میکنم تهش زندگیم قشنگ میشه.....خوشحالم که ا/ت جلوم رو گرفت...خوشحالم دیدمش....
ویو ا/ت : داشتم قدم میزدم...اینجا محله امنیه..خونه داداشام به خونمون نزدیکه...خیابون ها هم خلوته....
توی کوچمون پیچیدم که یکهو یک سایه دیدم....یکی یک دستمال گذاشت جلو دهنم و.....
خماری
شرط : ۶ لایک
۴.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.