فیک پارت ۴
فیک جیمین (پارت ۴)
ویو ا/ت :
اصلا نمیتونم خانواده اش رو درک کنم....اینکه اون میخواد هنر بخونه و یک طراح بشه چه ایرادی داره؟ اگه خیلی موفق بشه چی....
ا/ت : الان میخوای چیکار کنی؟ جایی برای زندگی داری؟
جیمین : نه احتمالا برم هت....ایشش لعنتی...حسابام
ویو جیمین : سریع گوشیم و و برمی دارم و به آقای کیم زنگ میزنم
آقای کیم : سلام ، خوبی پسرم؟
جیمین : سلام ، آقای کیم...پدرم..
آقای کیم : بله! پدرتون حساباتون رو بسته شما فقط تا فردا وقت دارد به شرکت برگردید....
تشکر میکنم و گوشی رو خاموش میکنم
چشمم به ا/ت میوفته....نگرانه..لبخند میزنم و میگم : نترس چیزی نشده! فقط حسابام رو بستن...یعنی الان به جز گوشیم و لباسام هیچی دیگه ندارم و خب هتلمنمی تونم برم
ویو ا/ت :
من واقعا میخوام کمکش کنم....نه که دلم بسوزه ها! بنظرم آدم خوبیه اینا حقش نیست....وایسا یک ایده
گوشیم رو بر میدارم
جیمین : به کی زنگ میزنی...
ا/ت : وایسا
جونگکوک : بله بله درسته....الو ا/ت چیشده وسط جلسه ام...
ا/ت : اوخ ببخشید به تهیونگ زنگ میزنم به کارت برس...
جیمین: ا/ت..؟
.......
تهیونگ : به به چه عجب....یادت افتاد یک برادر سومی هم داری
ا/ت : مزه نریز....میگم ته شما یک اتاق اضافی دارین ؟
تهیونگ : اوممم....آره چطور ؟ کیو میخوای قایم کنی؟
ا/ت : ببند بابا....برای دوستم میخوام...
جیمین :مم..من...نه
تهیونگ : خانوادش چی؟
ا/ت : کاریت نباشه....جین خونس؟
تهیونگ : آره خونس
ا/ت : بهش بگو ، کوکی اومد به اونهم بگو....ما شب میایم حرف میزنیم
تهیونگ : باشه..و..ول
قطع میکنم
رو به جیمین میگم : هیچی نپرس! قیافتم اونجوری نکن پاشو بریم
جیمین : کجا؟
ا/ت : خونه آقا شجاع....میخوام ببرمت یکم از فاز افسردت دربیای...پاشو
جیمین : حال ندارم....
از کلاه هودیش میگیرم و میگم : از هر کی میخوای بپرس! تو دوستی با لی ا/ت خبری از حال ندارم نیست....همیشه باید حال داشته باشی!
جیمین : د..دو..دوست؟
ا/ت : آره دوست...مگه ما الان دوست نیستیم؟
جیمین : نمیدونم...آره...دوستیم...مگه نه؟
ا/ت : اهومم...حالا پاشو....اول بریم کجا؟ میبرمت تفریحدون
همینطور که بلند میشه میگه : تاحالا نشنیدم...
دستشو میگیرم و بزور راهش میارم : نباید هم شنیده باشی...اینجا جایی که منو و برادرام وقتی دلمون میگیره میریم....
جیمین : برادرات....؟چند تا برادر داری؟
ا/ت : ۴ تا...تهیونگ..جونگکوک..جین...یونگی.....البته یونگی پسر خالمه ولی خب میشه لقب برادر چهارم رو بهشون داد
جیمین: صبر کن ببینم....تو یک اتاق تو خونه خودتون واسه من پیدا کردی؟
ا/ت : خونه خودمون که خونه داداشام....نگران نباش باهاشون رفیق میشی...
لبخند میزنه...
ویو جیمین :
حس خوبی دارم....خیلی خوشحالم که ا/ت و دیدم...حس میکنم برای یکی مهمم
رو میکنم بهش و میگم.......
خماری
شرط : ۶ لایک (یکم بریم بالا....)
ویو ا/ت :
اصلا نمیتونم خانواده اش رو درک کنم....اینکه اون میخواد هنر بخونه و یک طراح بشه چه ایرادی داره؟ اگه خیلی موفق بشه چی....
ا/ت : الان میخوای چیکار کنی؟ جایی برای زندگی داری؟
جیمین : نه احتمالا برم هت....ایشش لعنتی...حسابام
ویو جیمین : سریع گوشیم و و برمی دارم و به آقای کیم زنگ میزنم
آقای کیم : سلام ، خوبی پسرم؟
جیمین : سلام ، آقای کیم...پدرم..
آقای کیم : بله! پدرتون حساباتون رو بسته شما فقط تا فردا وقت دارد به شرکت برگردید....
تشکر میکنم و گوشی رو خاموش میکنم
چشمم به ا/ت میوفته....نگرانه..لبخند میزنم و میگم : نترس چیزی نشده! فقط حسابام رو بستن...یعنی الان به جز گوشیم و لباسام هیچی دیگه ندارم و خب هتلمنمی تونم برم
ویو ا/ت :
من واقعا میخوام کمکش کنم....نه که دلم بسوزه ها! بنظرم آدم خوبیه اینا حقش نیست....وایسا یک ایده
گوشیم رو بر میدارم
جیمین : به کی زنگ میزنی...
ا/ت : وایسا
جونگکوک : بله بله درسته....الو ا/ت چیشده وسط جلسه ام...
ا/ت : اوخ ببخشید به تهیونگ زنگ میزنم به کارت برس...
جیمین: ا/ت..؟
.......
تهیونگ : به به چه عجب....یادت افتاد یک برادر سومی هم داری
ا/ت : مزه نریز....میگم ته شما یک اتاق اضافی دارین ؟
تهیونگ : اوممم....آره چطور ؟ کیو میخوای قایم کنی؟
ا/ت : ببند بابا....برای دوستم میخوام...
جیمین :مم..من...نه
تهیونگ : خانوادش چی؟
ا/ت : کاریت نباشه....جین خونس؟
تهیونگ : آره خونس
ا/ت : بهش بگو ، کوکی اومد به اونهم بگو....ما شب میایم حرف میزنیم
تهیونگ : باشه..و..ول
قطع میکنم
رو به جیمین میگم : هیچی نپرس! قیافتم اونجوری نکن پاشو بریم
جیمین : کجا؟
ا/ت : خونه آقا شجاع....میخوام ببرمت یکم از فاز افسردت دربیای...پاشو
جیمین : حال ندارم....
از کلاه هودیش میگیرم و میگم : از هر کی میخوای بپرس! تو دوستی با لی ا/ت خبری از حال ندارم نیست....همیشه باید حال داشته باشی!
جیمین : د..دو..دوست؟
ا/ت : آره دوست...مگه ما الان دوست نیستیم؟
جیمین : نمیدونم...آره...دوستیم...مگه نه؟
ا/ت : اهومم...حالا پاشو....اول بریم کجا؟ میبرمت تفریحدون
همینطور که بلند میشه میگه : تاحالا نشنیدم...
دستشو میگیرم و بزور راهش میارم : نباید هم شنیده باشی...اینجا جایی که منو و برادرام وقتی دلمون میگیره میریم....
جیمین : برادرات....؟چند تا برادر داری؟
ا/ت : ۴ تا...تهیونگ..جونگکوک..جین...یونگی.....البته یونگی پسر خالمه ولی خب میشه لقب برادر چهارم رو بهشون داد
جیمین: صبر کن ببینم....تو یک اتاق تو خونه خودتون واسه من پیدا کردی؟
ا/ت : خونه خودمون که خونه داداشام....نگران نباش باهاشون رفیق میشی...
لبخند میزنه...
ویو جیمین :
حس خوبی دارم....خیلی خوشحالم که ا/ت و دیدم...حس میکنم برای یکی مهمم
رو میکنم بهش و میگم.......
خماری
شرط : ۶ لایک (یکم بریم بالا....)
۶.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.