واقعا. جفتمون: 😂. راوی: رفتن پایین و همه صبحانه خوردن و ه
واقعا. جفتمون: 😂. راوی: رفتن پایین و همه صبحانه خوردن و هه مین رفت بیرون برای کاراش کوک هم کل قضیع عشقشو برای اعضا گفت اونا هم براش خوشحال شدن براش و قرار شده همه به جز کوک به یه بهونه ای برن بیرون که کوک به ههمین اعتراف کنه. وی: خب من هیجان زده شدم ما به چه بهونه ای بریم بیرون؟ جیمین: فهمیدم ما میتونیم به بهونه ی خرید بریم بیرون. بقیه اره موافقم.(برش زمانه ۴ ساعت) کوک: خیلی استرس داشتم الاناس که برسه وایی زنگ زد رسید. من: زنگ درو زدم کوک اومد باز کرد تو حیاط وایستاده بود، سلام، چرا بیرون وایسادی بقیه کجان؟ کوک: بقیه رفتن خرید من منتظر شما بودم. من: منتظر من چرا؟ کوک: میخاستم بهت یچیزی بگم. من: بگو. کوک: من از روزی که با شما اشنا شدم به شما علاقه مند شدم اما فک میکردم موقتی اما هر روز که گذشت احساسم به شما بیشتر شد من م.... من دوست دارم. من: باشنیدن این حرف خشکم زد انگار یه سطل اب یخ روم خالی کرده بودن من نمیدونستم باید چی بگم، گفتم که من الان واقعا نمیدونم چی بگم. کوک: نیازی نیست الان بگی هر وقت که اماده بودی بهم بگو من تا اخر دنیا هم صبر میکنم. من: ببخشید من برم تو. کوک:
۸.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲