رمان ماه من 🌙🙂
part 89
نیکا:
من:متین من استرس دارم...
دستای سردمو گرفت تو دستاش
متین:بیخود...استرس چی داریم مال هم میشیم
من:بالاخره...
متین:باز شروع نکن نیکااا
من:باشه باشه...
...
پانیذ:
تو سالن منظر عروس و داماد گرامی بودیم ولی مثل اینکه نمیخواستن بیان
رضا:پانیذ مام عروسی کنیم🥺
من:رضا ما تازه یک هفتس باهمیم عروسی چی؟
مهراب:منم هرچی به این مهدیس میگم عروسی
کنیم قبول نمیکنه...
عسل:ما زودتر نامزد کردیم اول ما باید عروسی کنیم
ممد:زود نیست عشقم؟
مهراب:تو برعکسی ممد
رضا:شما داشتین حرفای مارو گوش میدادین؟😐
مهراب:ببخشید صدات بلندگو داره...
من:ساکت شید آبجیم اومد
مهراب:وایییی آبجی دیگه چه کوفتیه
(دیانا رو میگه)
من:خفه میشی یا برم ارسلان و بیارم...😐✋🏻
...
دیانا:
من:ارسلان گرمه
ارسلان:آب پرتقال بیارم برات🥺
من:اره اره لطفا
ارسلان:چشم...
رفت برام آب پرتقال بیاره...
منم رفتم پیش پانیذ ببینم داره چیکار میکنه
من:پانیذ چه خبرا
پانیذ:هیچی در انتظار عروس و داماد گل...
حرفش تموم نشده بود که دیدم نیکا و متین از در اومدن تو...
من:وای نگا کنید نیکا چه ماه شدهههه 🥺
پانیذ:وای اره...
مهراب:من همون گوه قبلو دارم میبنیم
من:مهراببب
مهراب:باشه بابا ساکت شدم...ارسلان کو فقط؟
من:رفت آب پرتقال بیاره...
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
نیکا:
من:متین من استرس دارم...
دستای سردمو گرفت تو دستاش
متین:بیخود...استرس چی داریم مال هم میشیم
من:بالاخره...
متین:باز شروع نکن نیکااا
من:باشه باشه...
...
پانیذ:
تو سالن منظر عروس و داماد گرامی بودیم ولی مثل اینکه نمیخواستن بیان
رضا:پانیذ مام عروسی کنیم🥺
من:رضا ما تازه یک هفتس باهمیم عروسی چی؟
مهراب:منم هرچی به این مهدیس میگم عروسی
کنیم قبول نمیکنه...
عسل:ما زودتر نامزد کردیم اول ما باید عروسی کنیم
ممد:زود نیست عشقم؟
مهراب:تو برعکسی ممد
رضا:شما داشتین حرفای مارو گوش میدادین؟😐
مهراب:ببخشید صدات بلندگو داره...
من:ساکت شید آبجیم اومد
مهراب:وایییی آبجی دیگه چه کوفتیه
(دیانا رو میگه)
من:خفه میشی یا برم ارسلان و بیارم...😐✋🏻
...
دیانا:
من:ارسلان گرمه
ارسلان:آب پرتقال بیارم برات🥺
من:اره اره لطفا
ارسلان:چشم...
رفت برام آب پرتقال بیاره...
منم رفتم پیش پانیذ ببینم داره چیکار میکنه
من:پانیذ چه خبرا
پانیذ:هیچی در انتظار عروس و داماد گل...
حرفش تموم نشده بود که دیدم نیکا و متین از در اومدن تو...
من:وای نگا کنید نیکا چه ماه شدهههه 🥺
پانیذ:وای اره...
مهراب:من همون گوه قبلو دارم میبنیم
من:مهراببب
مهراب:باشه بابا ساکت شدم...ارسلان کو فقط؟
من:رفت آب پرتقال بیاره...
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۴۱.۷k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.