رمان ماه من🌙🙂
part 87
دیانا:
من:ارسلان خوبی؟؟؟
ارسلان بعد اینکه روش بالا آوردم داره پشت هم بالا میاره پیراهنشم کلا به چوخ رفته از متین پیراهن اضافه گرفت پوشید...
ارسلان:دیگه بریم خونه برگردیم تهران شمال به ما نیومده🙂🤲🏻
من:وایستا میخوام یه خبر خوب بت بگم
ارسلان:نمیخواد تورو خدا من دیگه نمیکشم
من:این سری واقعا خوشحال میشیااا
ارسلان:چی بگو!!!
من:داری بابا میشی🥺🥺🥺
ارسلان:میگی چیکار کنم خبر خوبت همین بود؟
من:عشقم دقت کردی چی گفتم اصلا
ارسلان:اره گفتی دارم بابا...صبر کن چی گفتی بابا میشم...
به خودم اومدم دیدم ارسلان از ذوق داره داد میزنه منم برداشته داره تو هوا میچرخونه
من:دیوونهههه
ارسلان:اره من دیونم دارم به آرزوم میرسم
من:جناب بابا خیار کاشی بزار پایین تا روت نیاورم بالا دوباره...
...
پانیذ:
رضا بردم دکتر دستمو بخیه زدن
اصلا باهاش حرف نمیزدم اون ولی به هر در میزد باهام حرف بزنه انگار فهمیده بود بد خراب کرده:)
رضا:پانیذ معذرت میخوام
من:کاش بفهمید قلب آدما با معذرت خواهی شما مثل اولش نمیشه:)
رضا:ولی تنها کاریه که ازم بر میاد تا اشتباهم و درست کنم:)))
من:مهم اینه میدونستی ناراحت میشم انجامش دادی دیگه این حرفای مثلا حقت به دردم نمیخوره😏
رضا:من دوست دارم پانیذ...فقط خواستم ببینم تو هم دوسم داری انقدری که...
بین حرف پریدم
من:توی همون اتاق کشتمت از اولم بقول خودت عشق چند روزه درست نبود الانم سعی نکن چیزی رو درست کنی هیچی باعث نمیشه قلبم باهات صاف بشه...
رضا:پوف...
...
متین:
من:نیکا
نیکا:جان
من:قربون جان گفتنت...ارسلان چه خوشحاله نه؟
نیکا:نمیخوای بگی تو هم بچه میخوای که؟
من:اتفاقا میخوامممم
نیکا:متیننن!!!
من:جان خب چیه مام زودی ازدواج کنیم بچه دار بشیم
نیکا:با گزینه اول موافقم
من:اصلا هفته دیگه عروسی
نیکا:چی هفته دیگه!!!😳
من:اره هفته دیگه😆
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
من:ارسلان خوبی؟؟؟
ارسلان بعد اینکه روش بالا آوردم داره پشت هم بالا میاره پیراهنشم کلا به چوخ رفته از متین پیراهن اضافه گرفت پوشید...
ارسلان:دیگه بریم خونه برگردیم تهران شمال به ما نیومده🙂🤲🏻
من:وایستا میخوام یه خبر خوب بت بگم
ارسلان:نمیخواد تورو خدا من دیگه نمیکشم
من:این سری واقعا خوشحال میشیااا
ارسلان:چی بگو!!!
من:داری بابا میشی🥺🥺🥺
ارسلان:میگی چیکار کنم خبر خوبت همین بود؟
من:عشقم دقت کردی چی گفتم اصلا
ارسلان:اره گفتی دارم بابا...صبر کن چی گفتی بابا میشم...
به خودم اومدم دیدم ارسلان از ذوق داره داد میزنه منم برداشته داره تو هوا میچرخونه
من:دیوونهههه
ارسلان:اره من دیونم دارم به آرزوم میرسم
من:جناب بابا خیار کاشی بزار پایین تا روت نیاورم بالا دوباره...
...
پانیذ:
رضا بردم دکتر دستمو بخیه زدن
اصلا باهاش حرف نمیزدم اون ولی به هر در میزد باهام حرف بزنه انگار فهمیده بود بد خراب کرده:)
رضا:پانیذ معذرت میخوام
من:کاش بفهمید قلب آدما با معذرت خواهی شما مثل اولش نمیشه:)
رضا:ولی تنها کاریه که ازم بر میاد تا اشتباهم و درست کنم:)))
من:مهم اینه میدونستی ناراحت میشم انجامش دادی دیگه این حرفای مثلا حقت به دردم نمیخوره😏
رضا:من دوست دارم پانیذ...فقط خواستم ببینم تو هم دوسم داری انقدری که...
بین حرف پریدم
من:توی همون اتاق کشتمت از اولم بقول خودت عشق چند روزه درست نبود الانم سعی نکن چیزی رو درست کنی هیچی باعث نمیشه قلبم باهات صاف بشه...
رضا:پوف...
...
متین:
من:نیکا
نیکا:جان
من:قربون جان گفتنت...ارسلان چه خوشحاله نه؟
نیکا:نمیخوای بگی تو هم بچه میخوای که؟
من:اتفاقا میخوامممم
نیکا:متیننن!!!
من:جان خب چیه مام زودی ازدواج کنیم بچه دار بشیم
نیکا:با گزینه اول موافقم
من:اصلا هفته دیگه عروسی
نیکا:چی هفته دیگه!!!😳
من:اره هفته دیگه😆
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۴۲.۲k
۱۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.