پارت6
پارت6
و شروع کردم به خوندنه قصه دیروزش که فهمیدم خوابش برده پتو رو کشیدم روش و چراغ رو خاموش کردم و خوابیدم
لایتو: دیشب نتونستم بخوابم باورم نمیشد که لیلی هاری رو دوست داره الان تقریبا دم دمای صبح بود رفتم جلو در اتاق لیلی و یواشکی در رو باز کردم و رفتم سمت تخت که دیدم لیلی تو بغل هاری خوابیده احساس میکردم هاری خوشگل تر از همیشه شده بود نمیدونستم هاری وقتی مهربونه انقدر خوشگله تو افکارم بودم که به خودم اومدم و گفتم این حرف ها چیه دارم به خودم میگم آخه
(نویسنده: خخخخخخخ
لایتو: چته
نویسنده: ههههههههه بچه ها نگاه کنید چقد مجذوب هاری شده
لایتو:هی///•_•///(سرخ شده)
نویسنده: منح*رف
لایتو: ببند)
از اتاق رفتم بیرون هم خوشحال بودم هم عصبی از این این خوشحال بودم که هاری عوض شده و از این عصبی بودم که چرا یهویی چرا تا الان لیلیان رو اذیت میکرد چرا چرا همش تو ذهنم پر از علامت سوال بود ولی چیزی که بیشتر اذیتم میکرد حرف های اون خدمتکاری بود که گفت هاری به لیلیان سیلی زده ولی لیلیان این رو قبول نکرد ای خدا پاک گیج شدم شاید بهتره یکم هاری رو زیر نظر بگیرم رفتم به اتاق کارم و خدمتکارم جرج رو صدا زدم وقتی اومد ازش خواستم تا رفتار های هاری رو مو به مو بهم گزارش کنه شاید بهتر زودتر مجرم اصلی این قضيه رو پیدا کنم اینطوری برای همه بهتره
هاری: صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم هنوز تازه آفتاب میومد بیرون به لیلی نگاه کردن که خواب هفت پادشاه میبینه از رو تخت بلند شدم و پتو رو روی لیلی صاف کردم و رفتم سمت پنجره هوای امروز خیلی خوب بود دلم میخواست یه قدمی بزنم برای همین شالم رو برداشتم و انداختم رو شونه ام تا سردم نشه مو هام رو یکم مرتب کردم و رفتم تو حیاط عمارت تا قدم بزنم.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
و شروع کردم به خوندنه قصه دیروزش که فهمیدم خوابش برده پتو رو کشیدم روش و چراغ رو خاموش کردم و خوابیدم
لایتو: دیشب نتونستم بخوابم باورم نمیشد که لیلی هاری رو دوست داره الان تقریبا دم دمای صبح بود رفتم جلو در اتاق لیلی و یواشکی در رو باز کردم و رفتم سمت تخت که دیدم لیلی تو بغل هاری خوابیده احساس میکردم هاری خوشگل تر از همیشه شده بود نمیدونستم هاری وقتی مهربونه انقدر خوشگله تو افکارم بودم که به خودم اومدم و گفتم این حرف ها چیه دارم به خودم میگم آخه
(نویسنده: خخخخخخخ
لایتو: چته
نویسنده: ههههههههه بچه ها نگاه کنید چقد مجذوب هاری شده
لایتو:هی///•_•///(سرخ شده)
نویسنده: منح*رف
لایتو: ببند)
از اتاق رفتم بیرون هم خوشحال بودم هم عصبی از این این خوشحال بودم که هاری عوض شده و از این عصبی بودم که چرا یهویی چرا تا الان لیلیان رو اذیت میکرد چرا چرا همش تو ذهنم پر از علامت سوال بود ولی چیزی که بیشتر اذیتم میکرد حرف های اون خدمتکاری بود که گفت هاری به لیلیان سیلی زده ولی لیلیان این رو قبول نکرد ای خدا پاک گیج شدم شاید بهتره یکم هاری رو زیر نظر بگیرم رفتم به اتاق کارم و خدمتکارم جرج رو صدا زدم وقتی اومد ازش خواستم تا رفتار های هاری رو مو به مو بهم گزارش کنه شاید بهتر زودتر مجرم اصلی این قضيه رو پیدا کنم اینطوری برای همه بهتره
هاری: صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم هنوز تازه آفتاب میومد بیرون به لیلی نگاه کردن که خواب هفت پادشاه میبینه از رو تخت بلند شدم و پتو رو روی لیلی صاف کردم و رفتم سمت پنجره هوای امروز خیلی خوب بود دلم میخواست یه قدمی بزنم برای همین شالم رو برداشتم و انداختم رو شونه ام تا سردم نشه مو هام رو یکم مرتب کردم و رفتم تو حیاط عمارت تا قدم بزنم.......
#تابع_قوانین_اسلام
#انیمه#مانگا#کمیک#رومان#ژانر_درام
#فانتزی#سریال#میکس#تناسخ#پیج_رومان
#سایکو_نو_سوتوکا#ساکورا_اسکول#داستان_جالب
۴.۲k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.