سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
ادامه پارت 73
جیمین : لیلی خوبی چی شد یهویی...
اما او بازم هم تقلا میکرد تا جیمین را از خودش دور کند بازم هم دستانش را پس زد و با حالتی گیج گفت
الویز : بهت...بهت گفتم..بهم دست نزن...
اما او بدون هیچ گونه توجه به حرفای او به سمته تخت حدایت اش کرد
بر روی تخت نشست و جیمین جلوی پاهاش زانو زد
جیمین : هنوز حالت خوب نشده....
حتا شنیدن صداش هم برای او عذاب آور بود بازم هم با فریاد گفت
الویز : برو بیرون....اگه همین الان از این اتاق نری بیرون من میرم
جیمین لحظه سکوت کرد و در چشمانی که آتیش ازش میبارد نگاه کرد که او دوباره فریاد کشید
الویز : برو بیرون...
جیمین : باش...باشه میرم آروم باش ولی وقتی اروم شدی حرف میزنیم
بعد به سمته در قدم برداشت درحالی که در چهارچوب در ایستاده بود به سمتش برگشت و لحظه نگاهش در نگاه او گره خورد
الویز سرش را به سمته دیگه چرخاند تا بهش بفهماند که نمیخواهد او را اينجا ببیند
از اقامت گاه خارج شد و خطاب کنیزی که جلوی در ایستاده بود گفت
جیمین : ملکه حالش خوب نیست مراقب باش به طبیب هم خبر بده بیاد
مارتا : چشم عالیجناب..
ادامه پارت 73
جیمین : لیلی خوبی چی شد یهویی...
اما او بازم هم تقلا میکرد تا جیمین را از خودش دور کند بازم هم دستانش را پس زد و با حالتی گیج گفت
الویز : بهت...بهت گفتم..بهم دست نزن...
اما او بدون هیچ گونه توجه به حرفای او به سمته تخت حدایت اش کرد
بر روی تخت نشست و جیمین جلوی پاهاش زانو زد
جیمین : هنوز حالت خوب نشده....
حتا شنیدن صداش هم برای او عذاب آور بود بازم هم با فریاد گفت
الویز : برو بیرون....اگه همین الان از این اتاق نری بیرون من میرم
جیمین لحظه سکوت کرد و در چشمانی که آتیش ازش میبارد نگاه کرد که او دوباره فریاد کشید
الویز : برو بیرون...
جیمین : باش...باشه میرم آروم باش ولی وقتی اروم شدی حرف میزنیم
بعد به سمته در قدم برداشت درحالی که در چهارچوب در ایستاده بود به سمتش برگشت و لحظه نگاهش در نگاه او گره خورد
الویز سرش را به سمته دیگه چرخاند تا بهش بفهماند که نمیخواهد او را اينجا ببیند
از اقامت گاه خارج شد و خطاب کنیزی که جلوی در ایستاده بود گفت
جیمین : ملکه حالش خوب نیست مراقب باش به طبیب هم خبر بده بیاد
مارتا : چشم عالیجناب..
- ۹.۳k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط