the building infogyg پارت58
#the_building_infogyg #پارت58
می.هی
طوری رفتار کردیم انگار نه انگار
اتفاقی افتاده رفتیم پایین
بک:کجا بودی
من:خونه خالم رفتم کیفمو بزارم
پوفی کرد پسرا دیگه متعجب بودن
پوکر نگاهشون کردم
یونگ:پسرا کم کم باید بریم همین جا
بمونید نه برین تو اتاق خودمون
صداتون میکنیم
آچا:مطمئنید ما لازمه نباشیم
تف تو ذاتت آچا خیلی ماهره چان که
حرصش دراومده بود
چان:نخیر نیازی نیس برید
سوک:باشه ما رفتیم
با دخترا رفتیم بالا
آچا:تف حالا چطوری بفهمیم رفتن دم در تا دربریم هان
می.یونگ:یعنی عاشق نقشه هایی بدون
برنامه ریزی شدتم
ریکا:اون بامن هروقت صدایی جغدیی
شنیدین که دوبار هوهو کرد کیفاتونو
بندازین وقتی سه بار شد فرار کنین
ما:ممنونیم ریکا
ریکا:کاری نکردم که
رفتش بیرون کیفامونو گرفتیم تویی
دستامونو خدایا چقدر استرس داشت
فرار کردن و من خبر نداشتم صدایی
دوبار هوهو ریکا بلند شد کیفامونو
پرت کردیم پایین
رکسانا گردنبد مسیحشو گرفت تویی
دستاش
رکسانا:خدایا خدایا موفق بشیم امین
آچا ناخوناشو میخورد وسوک باپاش
ضرب گرفته بود
آچا:بعدی بعدی
که صدایی بعدی بلند شدش از پنجره
به نوبت پامونو رویی شاخه درخت
گذاشتیم و رفتیم اون سمت دیوار
پریدیم پایین
***///|||***///|||***///|||***
بکهیونگ
یعنی اینا فقط بلدن حرص بدن مارو
امشب مشخص بشه کدوم خاصه چنان
این عروسک پر مدعا رو ادب کنم نفهمه
از کجا خورده به من میگن بک نه برگ
چغندر
یونگ:میگم بک عروسکت رامت نشده افسار پاره میکنه
من:اگه بفهمم اون شخص خاص نیس
چنان ادبش کنم نگران نباش!
ته:میگم اومدیم هیچ کدوم خاص نبود
جیهوپ:وایی آره اونوقت وضعیت چیه
چان:خوشبحال ما وبدبختی اونا میشه
یهو احساس کردم یه چیزی بیفته
من:شما صدایی نشیدین
چان:نه منکه نشنیدم
من:عجیبع پس خیالات برم داشته حتما
اما مطمئنم شنیدم چرا حس میکنم
یکی اینجاس اولین بارمه حسم داره
اشتباه میکنه...
می.هی
طوری رفتار کردیم انگار نه انگار
اتفاقی افتاده رفتیم پایین
بک:کجا بودی
من:خونه خالم رفتم کیفمو بزارم
پوفی کرد پسرا دیگه متعجب بودن
پوکر نگاهشون کردم
یونگ:پسرا کم کم باید بریم همین جا
بمونید نه برین تو اتاق خودمون
صداتون میکنیم
آچا:مطمئنید ما لازمه نباشیم
تف تو ذاتت آچا خیلی ماهره چان که
حرصش دراومده بود
چان:نخیر نیازی نیس برید
سوک:باشه ما رفتیم
با دخترا رفتیم بالا
آچا:تف حالا چطوری بفهمیم رفتن دم در تا دربریم هان
می.یونگ:یعنی عاشق نقشه هایی بدون
برنامه ریزی شدتم
ریکا:اون بامن هروقت صدایی جغدیی
شنیدین که دوبار هوهو کرد کیفاتونو
بندازین وقتی سه بار شد فرار کنین
ما:ممنونیم ریکا
ریکا:کاری نکردم که
رفتش بیرون کیفامونو گرفتیم تویی
دستامونو خدایا چقدر استرس داشت
فرار کردن و من خبر نداشتم صدایی
دوبار هوهو ریکا بلند شد کیفامونو
پرت کردیم پایین
رکسانا گردنبد مسیحشو گرفت تویی
دستاش
رکسانا:خدایا خدایا موفق بشیم امین
آچا ناخوناشو میخورد وسوک باپاش
ضرب گرفته بود
آچا:بعدی بعدی
که صدایی بعدی بلند شدش از پنجره
به نوبت پامونو رویی شاخه درخت
گذاشتیم و رفتیم اون سمت دیوار
پریدیم پایین
***///|||***///|||***///|||***
بکهیونگ
یعنی اینا فقط بلدن حرص بدن مارو
امشب مشخص بشه کدوم خاصه چنان
این عروسک پر مدعا رو ادب کنم نفهمه
از کجا خورده به من میگن بک نه برگ
چغندر
یونگ:میگم بک عروسکت رامت نشده افسار پاره میکنه
من:اگه بفهمم اون شخص خاص نیس
چنان ادبش کنم نگران نباش!
ته:میگم اومدیم هیچ کدوم خاص نبود
جیهوپ:وایی آره اونوقت وضعیت چیه
چان:خوشبحال ما وبدبختی اونا میشه
یهو احساس کردم یه چیزی بیفته
من:شما صدایی نشیدین
چان:نه منکه نشنیدم
من:عجیبع پس خیالات برم داشته حتما
اما مطمئنم شنیدم چرا حس میکنم
یکی اینجاس اولین بارمه حسم داره
اشتباه میکنه...
۴.۷k
۰۳ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.