چشمای قشنگ تو
#part37
چشمای قشنگتو✨
دیانا
کسی خونه نبود با گریه رفتم سمت اتاق
لباسمو عوض کردم حالم خیلی بد بود گوشیمو نگاهی انداختم مامان پیام داده بود رفتن بیرون
گوشیمو پرت کردم رو تخت خودمم روی زمین دراز کشیدم و گریه میکردم که صدای در اومد اهمیتی ندادم که صدای پاش اومد
درو باضربه باز کرد که سری بلند شدم
محراب:دی.. انا... خو..ب..ی؟
دیانا:😭😭😭
محراب:تروخدا بگو چیشده
دیانا:.... همه چیو گفت.....
محراب:امکان نداره بابا همچین کاری نمیکنه!!!
دیانا:هه تازه دارم با خانواده رحیمی آشنا میشم!
با حال خراب رفتم آشپز خونه سر درد شدیدی داشتم
خواستم قرصی بر دارم که با قرص عمو مواجه شدم دوز بالایی داشتن اگه میخوردم صددرصد میمردم 2تا از قرصا خوردم روی مبل نشسته بودم که سرم گیج رفت و همه جا برام سیاه شد🙂🖤
محراب
محراب:دیانا من میرم.... دنب......
محراب:دیانااااااااا😧
سوار ماشینش کردمو به سمت بیمارستان رفتم
محراب:دیانا تروخدا جواب بده😭
رسیدیم بیمارستان
محراب:الو.... سلام مامانننن زود بیاین بیمارستان.(....) خداحافظ
مهناز:چی شدهههههههه؟
محراب:سلام... نم.. یدونم😭
مهشاد:یعنی چییییی نمیدونی ؟
محراب:نمیدونم اومدم پایین دیانا روی زمین افتاده بود😭😭
آرش:مگه با آرین بیرون نبود؟
محراب:آره ولی من اومدم خونه بود همش تقصیر شماسسسسس
ارسلان:من چند بار گفتم دارید به خودش ضربه میزنید گوش نکردید!
دکتر:همراه خانم رحیمی
همه:بله؟
دکتر:پدر یا مادر ایشون بیاین کارتون دارم
آرش:بفرمایید؟
دکتر:ایشون داروی خاصی مصرف میکنن؟
ارش:خیر
دکتر:دارویی که خوردن باعث مسمومیت شدیدی شده!
آرش:دارو؟
دکتر:بله
ارش:الان حالشون چطوره؟
وکتر:ببخشید ولی امیدی برای بهبود نداشته باشید خدا خیلی رحم کنه ایشون
فلج میشن....
آرش:فلج!
مهناز:چیشده آرش چی گفت؟
آرش:.....
مهناز:باتوممم
ارش:دیانا فلج میشه...
ارسلان
با حرفی که عمو زد دنیا رو سرم خراب شد
یعنی دیانا دیگه نمیتونه راه بره؟😟🙁
ا.. لا...ن من چیکار.. کن.م؟
صدای جیغ زنعمو تو گوشم پیچید
از بیمارستان اومدم بیرون سوار ماشین شدم و فقط میرفتم معلوم نبود کجام
فقط حرصمو سر گاز ماشین در میآوردم نمیدونم کجا وایسادم جلوم دره بود کاش خودمو از اینجا بندازم پایین و خلاص شم سیگاری رو درآوردم و نشستم روی سنگ من دارم برای دیانا سیگار میکشم منی که قول داده بودم دست به سیگار نزنم؟
بیشتر از همیشه از حسم به دیانا مطمئن شده بودم
ارسلان:خدایااااا چرا هر وقت حس خوشبختی میکنم تبدیل میشه به بدبختییییی؟ چرا میام بخندم تبدیل میشه به اشککککک؟ بسه دیگههه بسه😭
چشمای قشنگتو✨
دیانا
کسی خونه نبود با گریه رفتم سمت اتاق
لباسمو عوض کردم حالم خیلی بد بود گوشیمو نگاهی انداختم مامان پیام داده بود رفتن بیرون
گوشیمو پرت کردم رو تخت خودمم روی زمین دراز کشیدم و گریه میکردم که صدای در اومد اهمیتی ندادم که صدای پاش اومد
درو باضربه باز کرد که سری بلند شدم
محراب:دی.. انا... خو..ب..ی؟
دیانا:😭😭😭
محراب:تروخدا بگو چیشده
دیانا:.... همه چیو گفت.....
محراب:امکان نداره بابا همچین کاری نمیکنه!!!
دیانا:هه تازه دارم با خانواده رحیمی آشنا میشم!
با حال خراب رفتم آشپز خونه سر درد شدیدی داشتم
خواستم قرصی بر دارم که با قرص عمو مواجه شدم دوز بالایی داشتن اگه میخوردم صددرصد میمردم 2تا از قرصا خوردم روی مبل نشسته بودم که سرم گیج رفت و همه جا برام سیاه شد🙂🖤
محراب
محراب:دیانا من میرم.... دنب......
محراب:دیانااااااااا😧
سوار ماشینش کردمو به سمت بیمارستان رفتم
محراب:دیانا تروخدا جواب بده😭
رسیدیم بیمارستان
محراب:الو.... سلام مامانننن زود بیاین بیمارستان.(....) خداحافظ
مهناز:چی شدهههههههه؟
محراب:سلام... نم.. یدونم😭
مهشاد:یعنی چییییی نمیدونی ؟
محراب:نمیدونم اومدم پایین دیانا روی زمین افتاده بود😭😭
آرش:مگه با آرین بیرون نبود؟
محراب:آره ولی من اومدم خونه بود همش تقصیر شماسسسسس
ارسلان:من چند بار گفتم دارید به خودش ضربه میزنید گوش نکردید!
دکتر:همراه خانم رحیمی
همه:بله؟
دکتر:پدر یا مادر ایشون بیاین کارتون دارم
آرش:بفرمایید؟
دکتر:ایشون داروی خاصی مصرف میکنن؟
ارش:خیر
دکتر:دارویی که خوردن باعث مسمومیت شدیدی شده!
آرش:دارو؟
دکتر:بله
ارش:الان حالشون چطوره؟
وکتر:ببخشید ولی امیدی برای بهبود نداشته باشید خدا خیلی رحم کنه ایشون
فلج میشن....
آرش:فلج!
مهناز:چیشده آرش چی گفت؟
آرش:.....
مهناز:باتوممم
ارش:دیانا فلج میشه...
ارسلان
با حرفی که عمو زد دنیا رو سرم خراب شد
یعنی دیانا دیگه نمیتونه راه بره؟😟🙁
ا.. لا...ن من چیکار.. کن.م؟
صدای جیغ زنعمو تو گوشم پیچید
از بیمارستان اومدم بیرون سوار ماشین شدم و فقط میرفتم معلوم نبود کجام
فقط حرصمو سر گاز ماشین در میآوردم نمیدونم کجا وایسادم جلوم دره بود کاش خودمو از اینجا بندازم پایین و خلاص شم سیگاری رو درآوردم و نشستم روی سنگ من دارم برای دیانا سیگار میکشم منی که قول داده بودم دست به سیگار نزنم؟
بیشتر از همیشه از حسم به دیانا مطمئن شده بودم
ارسلان:خدایااااا چرا هر وقت حس خوشبختی میکنم تبدیل میشه به بدبختییییی؟ چرا میام بخندم تبدیل میشه به اشککککک؟ بسه دیگههه بسه😭
۲.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.