عشق بد پارت 13
ویو شوگا
توی اتاقم بود که یهو صدای داد اومد رفتم کنار پنجره ی اتاقم که دیدم کوک و همه ی نگهبان هاش اونجاس
رفتم پایین و بهش گفتم
•او به به اقای جئون جونگکوک تشریف آوردن
_حرف نزن عوضی ات رو بیار
•تو چرا انقد خری تو من ساده فرض کردی فکر کردی همینجوری راحت ات رو بهت میدم
_پس باید چیکار کنم
•هه قرار ازت انتقام بگیرم
_مثلا چطوری
•همونجوری که پدر مو کشتی ات رو هم میکشم یا یه راه دیگه باند مافیا تو باید به اسم من بزنی
_هه به همین خیال باش
•اوکی
•ات رو بیارید(داد)
نگهبان ها رفتن و ات رو اوردن
ویو ات
توی اتاقم بودم که صدای داد و بیداد کوک و شوگا میومد که یهو یکی از بادیگارد ها اومد داخل و من برد بیرون عمارت پیش شوگا گذاشت روی زانو هام نشسته بودم که یهو شوگا اصلحه رو سرم گذاشت خیلی ترسیده بودم نمیتونستم هیچ کاری بکنم چون دست و پاهام رو بسته بودن که شوگا گفت
•الان این خانم کوچولو میمیره
_نههه لطفاً ولش کن
+ک..کوک نجاتم بده(گریه)
_باشه ات ..نگران نباش
ویو کوک
شوگا اصلحه روی سر ات گذاشت منم بهش گفتم اینکار رو نکنه به نگهبان ها گفتم حمله کنن و همه مون شروع کردیم به تیر اندازی داشتیم تیر اندازی میکردیم که یهو دیدم
ویو ات
یهو شروع کردن تیر اندازی منم خیلی ترسیده بودم که یهو یکی زد به شونم و سیاهی و مطلق
ویو کوک
دیدم یکی زد به شونه ای ات سریع رفتم پیشش جیمین و شوگا با همدیگه درگیر بودن منم رفتم پیش ات
_ات لطفاً چشماتو باز کن
_ات
_جیمینننن(داد)
ویو جیمین
داشتم با شوگا میجنگیدم که اخرش یه گلوله به شونه اش زدم اونم بیهوش شد دیدم کوک داره صدام میکنه برگشتم دیدم ات تیر خورده سریع رفتم پیشش
÷چیشده
_تیر خورده ات تیر خورده زودباش ببریمش بیمارستان
÷ب.. باشه زود باش
ات رو بردن بیمارستان و بردنش اتاق عمل ...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
توی اتاقم بود که یهو صدای داد اومد رفتم کنار پنجره ی اتاقم که دیدم کوک و همه ی نگهبان هاش اونجاس
رفتم پایین و بهش گفتم
•او به به اقای جئون جونگکوک تشریف آوردن
_حرف نزن عوضی ات رو بیار
•تو چرا انقد خری تو من ساده فرض کردی فکر کردی همینجوری راحت ات رو بهت میدم
_پس باید چیکار کنم
•هه قرار ازت انتقام بگیرم
_مثلا چطوری
•همونجوری که پدر مو کشتی ات رو هم میکشم یا یه راه دیگه باند مافیا تو باید به اسم من بزنی
_هه به همین خیال باش
•اوکی
•ات رو بیارید(داد)
نگهبان ها رفتن و ات رو اوردن
ویو ات
توی اتاقم بودم که صدای داد و بیداد کوک و شوگا میومد که یهو یکی از بادیگارد ها اومد داخل و من برد بیرون عمارت پیش شوگا گذاشت روی زانو هام نشسته بودم که یهو شوگا اصلحه رو سرم گذاشت خیلی ترسیده بودم نمیتونستم هیچ کاری بکنم چون دست و پاهام رو بسته بودن که شوگا گفت
•الان این خانم کوچولو میمیره
_نههه لطفاً ولش کن
+ک..کوک نجاتم بده(گریه)
_باشه ات ..نگران نباش
ویو کوک
شوگا اصلحه روی سر ات گذاشت منم بهش گفتم اینکار رو نکنه به نگهبان ها گفتم حمله کنن و همه مون شروع کردیم به تیر اندازی داشتیم تیر اندازی میکردیم که یهو دیدم
ویو ات
یهو شروع کردن تیر اندازی منم خیلی ترسیده بودم که یهو یکی زد به شونم و سیاهی و مطلق
ویو کوک
دیدم یکی زد به شونه ای ات سریع رفتم پیشش جیمین و شوگا با همدیگه درگیر بودن منم رفتم پیش ات
_ات لطفاً چشماتو باز کن
_ات
_جیمینننن(داد)
ویو جیمین
داشتم با شوگا میجنگیدم که اخرش یه گلوله به شونه اش زدم اونم بیهوش شد دیدم کوک داره صدام میکنه برگشتم دیدم ات تیر خورده سریع رفتم پیشش
÷چیشده
_تیر خورده ات تیر خورده زودباش ببریمش بیمارستان
÷ب.. باشه زود باش
ات رو بردن بیمارستان و بردنش اتاق عمل ...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
- ۲۰.۶k
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط