ادامه پست قبل

ادامه پست قبل

هنوز چیزی از فراخوندن
روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.
هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خورد
مهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان
برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع پاسخ دادم: عمرا
سپس نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتنم
اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟
مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دخترک پریدم
مهرداد از نردبون و بالا آمد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت
حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتم
چراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و به آرامی از پله های سنگی خانه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دخترک رسیدم.
ادامه پست بعد نظر فراموش نشه!!
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
دیدگاه ها (۴)

ادامه پست قبلمونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله...

ادامه پست قبلمهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیش...

داستان«مرگ»سلام من محسن ربیعی هستم 24 سالمه ساکن کرج از بچگی...

..قسمت دوم...الان هم میخوام برم لباساشو بشورم! "می گفت به مل...

عشق در مشروب 🍷

نام فیک:عشق مخفیPart: 6ویو ات*هه نیومده داره قلدری میکنه نشو...

هـ؋ـت وارث🍷Part24کسی بود که دلش از پنبه هم نرم تر بود !خدای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط