داستانمرگ

داستان«مرگ»
سلام من محسن ربیعی هستم 24 سالمه ساکن کرج از بچگی با خودم عهد بستم هیچوقت نترسم برای همین از همان بچگی ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر و طالع نحس و..رو میدیدم و
احظار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوانه شد و در تیمارستان بستری شد. پلیس نتوانست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مانده تا
یکی بیاد بخترش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مانند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتم بیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا
نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید. گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغه
منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!
ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم
برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده

ادامه پست بعد نظر فراموش نشه!!
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
دیدگاه ها (۲)

ادامه پست قبلهنوز چیزی از فراخوندنروح نگذشته بود که صدایی از...

ادامه پست قبلمونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله...

..قسمت دوم...الان هم میخوام برم لباساشو بشورم! "می گفت به مل...

..قسمت اول...یکی از دوستان زحمت کشیده ، ماجراهایی از اتفاقات...

پارت ۲۰(هوپی نقششو میگع)نامی. وای عالیه هوپی ممنونهوپی. خواه...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط