خاطره ی من
خاطره ی من
پارت دوم
جیمین:عیلکه سلام
کوک:کوفت سلام
درد سلام
ات رو دیدی؟
میدونی چقد نگرانته؟
مرد حسابی یک هفته تمامه غیبت زده انگار نه انگار زن داری زندگی داری
یکمم به فکر اون باش
تو ته میگفتی خیلی دوسش داری
میگفتی عاشقشی
پس چرا الان داری اینطور میکنی باهاش؟
جیمین:کوکی چی داری میگی؟
ات چش شده؟(یکمی نگران)
کوک:پاشو برو خونه ات رو ببین
*پایان مکالمه جونگ کوک و جیمین
نویسنده ویو
جونگ کوک تلفن رو روی جیمین قطع کرد
جیمین هم که نگران ات شده بود سریع برگشت خونه
اما دیر شده بود
وقتی جیمین در رو باز کرد با جثه ی کوچیک ات که روی زمین بود رو به رو شد
جیمین:ات(داد)
اتتتتت(رفت پیشش)
ات توروخدا منو ببخش بلند شو تو چرا رنگت شده عین گچ؟
چرا انقد لاغر شدی؟
چرا انقد داغی؟(گریه)
جیمین ات رو بلند کرد و برد بیمارستان
دکتر:آقای پارک لطفا چند لحظه بیرون منتظر باشید
دکترا ات رو بردن تو یه اتاق و بعد از یک ساعت اوردنش بیرون بردنش تو بخش
بهش یه سرم وصل کردن و رفتن پیش جیمین
پرستار:آقای پارک میتونید برید پیش همسرتون
جیمین رفت پیش ات و در خالی که بغض داشت گفت
جیمین:ات قشنگم
ات عزیزم
بیدار نمیشی؟
دیگه نمیخوای منو ببینی؟
حق داری
تقصیر خودمه اما تو انقد اذیت شدی
یه بار دیگه منو ببخش و پاشو
باشه؟(گریه)
ات کم کم بیدار شد و چشمش به جیمین خورد که سرش پایین بود و داشت گریه میکرد
ات:موچی گریه نکن(آروم و بی جون)
جیمین سریع سرشو آورد بالا و دید که فرشته زندگیش بیدار شده
جیمین:ات
ات:جانم؟
جیمین:متاسفم
خواهش میکنم منو ببخش
عمدی نبود باور کن من مجبور شدم
ات د حالی که قلبش شکسته بود گفت
ات:اشکالی نداره(چقد منه:))
فردای اون روز ات مرخص شد
جیمین تو ماشین بود که ات داشت میومد(شب بود)
جیمین از ماشین پیاده شد اما.......
پارت دوم
جیمین:عیلکه سلام
کوک:کوفت سلام
درد سلام
ات رو دیدی؟
میدونی چقد نگرانته؟
مرد حسابی یک هفته تمامه غیبت زده انگار نه انگار زن داری زندگی داری
یکمم به فکر اون باش
تو ته میگفتی خیلی دوسش داری
میگفتی عاشقشی
پس چرا الان داری اینطور میکنی باهاش؟
جیمین:کوکی چی داری میگی؟
ات چش شده؟(یکمی نگران)
کوک:پاشو برو خونه ات رو ببین
*پایان مکالمه جونگ کوک و جیمین
نویسنده ویو
جونگ کوک تلفن رو روی جیمین قطع کرد
جیمین هم که نگران ات شده بود سریع برگشت خونه
اما دیر شده بود
وقتی جیمین در رو باز کرد با جثه ی کوچیک ات که روی زمین بود رو به رو شد
جیمین:ات(داد)
اتتتتت(رفت پیشش)
ات توروخدا منو ببخش بلند شو تو چرا رنگت شده عین گچ؟
چرا انقد لاغر شدی؟
چرا انقد داغی؟(گریه)
جیمین ات رو بلند کرد و برد بیمارستان
دکتر:آقای پارک لطفا چند لحظه بیرون منتظر باشید
دکترا ات رو بردن تو یه اتاق و بعد از یک ساعت اوردنش بیرون بردنش تو بخش
بهش یه سرم وصل کردن و رفتن پیش جیمین
پرستار:آقای پارک میتونید برید پیش همسرتون
جیمین رفت پیش ات و در خالی که بغض داشت گفت
جیمین:ات قشنگم
ات عزیزم
بیدار نمیشی؟
دیگه نمیخوای منو ببینی؟
حق داری
تقصیر خودمه اما تو انقد اذیت شدی
یه بار دیگه منو ببخش و پاشو
باشه؟(گریه)
ات کم کم بیدار شد و چشمش به جیمین خورد که سرش پایین بود و داشت گریه میکرد
ات:موچی گریه نکن(آروم و بی جون)
جیمین سریع سرشو آورد بالا و دید که فرشته زندگیش بیدار شده
جیمین:ات
ات:جانم؟
جیمین:متاسفم
خواهش میکنم منو ببخش
عمدی نبود باور کن من مجبور شدم
ات د حالی که قلبش شکسته بود گفت
ات:اشکالی نداره(چقد منه:))
فردای اون روز ات مرخص شد
جیمین تو ماشین بود که ات داشت میومد(شب بود)
جیمین از ماشین پیاده شد اما.......
۷.۳k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.