ددی مافیا
ددی مافیا
پارت چهارم(پایانی)
تهیونگ ویو
اون وانگ حروم.زاده ات منو گروگان گرفته
تهیونگ:اتتتتتت(یه چی فراتر از عربده تو خرابه ای که یه روزی خونه اونا بود)
ات:خو..بم
وانگ:خفه شو کیم
همش تقصیر توعه که این دختر الان میمیره(داد و خنده شیطانی)
تهیونگ:چی میبافد واسه خودت هاننننن(داد)
وانگ:هه(پوزخند صدا دار)
کاملیا رو یادت نیست؟
تهیونگ و ات:کاملیا؟
یادم اومدددددد اون دختره(تو ذهنش)
وانگ:آره کاملیا
من عاشقش بودم
منو اون قبل اومدن تو تو زندگی ما دو تا داشتیم از زندگیمون لذت میبردیم
اما وقتی تو......وقتی تو اومدی همه چی خراب شد(به شدت عصبانی)
تقصیر تو بودددددد
تقصیر تو بود که کاملیای عزیز من مرد
من عاشقش بودم اما اون وقتی تو اومدی تو زندگیش عاشق توعه لعنتی(دستم بشکنه چی دارم مینویسم؟)عاشق تو شد و......و مرد(گریه و عصبی)
کیم!!!
عشق زندگیمو جلو چشمام کشتی
عشق زندگیتو جلو چشمات میکشم........
نویسنده ویو
بنگگگگگگگگگگ
وانگ یه گلوله به ات زد و ات بیهوش شد
تهیونگ:اتتتتتتتتت(یه چی فراتر از داد یه چی کمتر از عربده)
تهیونگ ات رو سریع براسد استایل بغل کرد و برد بیمارستان
دکترا بعد از ۳ اسعت از اتاق عمل اومدن بیرون
تهیونگ با چشما گریون پرسید
تهیونگ:دکتر
ات؟!
ات چیشد؟
دکتر:متاسفم ما همه ی تلاشمون رو کردیم
اما هردو رو از دست دادیم
تهیونگ:هر....هردو؟
دکتر:له هردو
هم مادر هم فرزند
اشک نداتشه اش در چشمان گریانش دوباره حلقه زد
تهیونگ:پس...پس اون موقع اومد اینو بهم بگه
من چیکار کردم؟
حالا ۱ ماه از خاکسپاری ات میگذره
تو این مدت تهیونگ رفت و وانگ رو کشت و انتقام ات رو ازش گرفت
اما تهوینگ دیکه اون تهیونگ خندان نشد
از صبح تا شب میرفت سر خاک ات و واسش گل میبرد
زندگیشو واسه عشقش تعریف میکرد
تهیونگ:امیدوارم تو زندگی بعدی بتونیم همو ملاقات کنیم
حالا.....هق چجوری بدون تو ادامه بدم؟
چند روز بعد خبر رسید که تهیونگ وسیت نامه(خدانکنههههه)خودشو نوشته و به جونگ کوک داده
و خودشو کشت.ه:))))
متن وسیت نامه:
ظرفیتم پر شد بقیش تو کامنتاست
پارت چهارم(پایانی)
تهیونگ ویو
اون وانگ حروم.زاده ات منو گروگان گرفته
تهیونگ:اتتتتتت(یه چی فراتر از عربده تو خرابه ای که یه روزی خونه اونا بود)
ات:خو..بم
وانگ:خفه شو کیم
همش تقصیر توعه که این دختر الان میمیره(داد و خنده شیطانی)
تهیونگ:چی میبافد واسه خودت هاننننن(داد)
وانگ:هه(پوزخند صدا دار)
کاملیا رو یادت نیست؟
تهیونگ و ات:کاملیا؟
یادم اومدددددد اون دختره(تو ذهنش)
وانگ:آره کاملیا
من عاشقش بودم
منو اون قبل اومدن تو تو زندگی ما دو تا داشتیم از زندگیمون لذت میبردیم
اما وقتی تو......وقتی تو اومدی همه چی خراب شد(به شدت عصبانی)
تقصیر تو بودددددد
تقصیر تو بود که کاملیای عزیز من مرد
من عاشقش بودم اما اون وقتی تو اومدی تو زندگیش عاشق توعه لعنتی(دستم بشکنه چی دارم مینویسم؟)عاشق تو شد و......و مرد(گریه و عصبی)
کیم!!!
عشق زندگیمو جلو چشمام کشتی
عشق زندگیتو جلو چشمات میکشم........
نویسنده ویو
بنگگگگگگگگگگ
وانگ یه گلوله به ات زد و ات بیهوش شد
تهیونگ:اتتتتتتتتت(یه چی فراتر از داد یه چی کمتر از عربده)
تهیونگ ات رو سریع براسد استایل بغل کرد و برد بیمارستان
دکترا بعد از ۳ اسعت از اتاق عمل اومدن بیرون
تهیونگ با چشما گریون پرسید
تهیونگ:دکتر
ات؟!
ات چیشد؟
دکتر:متاسفم ما همه ی تلاشمون رو کردیم
اما هردو رو از دست دادیم
تهیونگ:هر....هردو؟
دکتر:له هردو
هم مادر هم فرزند
اشک نداتشه اش در چشمان گریانش دوباره حلقه زد
تهیونگ:پس...پس اون موقع اومد اینو بهم بگه
من چیکار کردم؟
حالا ۱ ماه از خاکسپاری ات میگذره
تو این مدت تهیونگ رفت و وانگ رو کشت و انتقام ات رو ازش گرفت
اما تهوینگ دیکه اون تهیونگ خندان نشد
از صبح تا شب میرفت سر خاک ات و واسش گل میبرد
زندگیشو واسه عشقش تعریف میکرد
تهیونگ:امیدوارم تو زندگی بعدی بتونیم همو ملاقات کنیم
حالا.....هق چجوری بدون تو ادامه بدم؟
چند روز بعد خبر رسید که تهیونگ وسیت نامه(خدانکنههههه)خودشو نوشته و به جونگ کوک داده
و خودشو کشت.ه:))))
متن وسیت نامه:
ظرفیتم پر شد بقیش تو کامنتاست
۱۱.۴k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.