ماه خاموش
ماه خاموش
پارت ۴
استاد به خاطر بی نظمی ای که پیش اومده بود یه ربع اخرو بیخیال شد و درسو تموم کرد.مام ازخدا خواسته وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم بیرون.فکرم بدجوری به هم ریخت.هیچ دلیلی نمیدیدم که لیلا بخواد همچین کاری بکنه.نمیدونم..شایدواقن دیوونس.
صدای گریه ی لیلا توجهمو جلب کرد و سرمو برگردوندم سمتشون.شاهین بالاسرش ایستاده بود و اون گریه میکرد.به سرم زد برم سمتش اما بعد با خودم گفتم اخه به من چه!خوبش شد اصن.
راهمو کج کردم و از جلوشون رد شدم که حس کردم سرم داره گیج میره.چشمام سیاهی میدید و تو گوشام بوق ممتدی پیچیده شد.بعش دیگه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.زانوهام لرزید و افتادم رو زمین..
***
بوی شدید الکل پیچید توی بینیم.چشمامو باز کردم.حالت تهوع داشتم.یه دفه حس کردم محتویات معدم داره میاد بالا چشمام گرد شد و دستمو گرفتم جلو دهنم.کسی فورا برام سطل اورد من هر چی بود خالی کردم تو سطل.بعد یه بطری اب بهم داد و منم تا نصفشو سر کشیدم.
یه نفس راحت کشیدم و چشمامو اوردم بالا تا ببینم این ابرو ریزی رو جلوی کی انجام دادم که با تعجب دیدم شاهینه.
_بهتری؟
سرم ازخجالت پایین انداختم و اروم کفتم
_بهترم
_خب دیگه بهوش اومد.شاهین بریم؟
صدای نازک و و مخ لیلا بود که اینو گفت
شاهین گفت
_بزا سرمش تموم شه برسونیمش
لیلا اروم گفت
_اووف اخه به ما چه!
رو به شاهین گفتم
_ممنون به خاطر کمکتون ولی من خودم میرم.تا اینجام لطف کردین
خواست چیزی بگه که سریع گفتم
_میتونم برم.مرسی
سرشو تکون داد و با لبخند گفت
_خب پس میبینمتون...فعلا
لبخندی زدم و خدافظی کردم.لیلام بی خدافظی پاشد رفت.بیتربیت!
حیف این پسرواسه تو!
نفسمو صدادار فوت کردم و یکم دیگه از آبه خوردم.سرمم یکم بعد تموم شد و رفتم بیرون.
پارت ۴
استاد به خاطر بی نظمی ای که پیش اومده بود یه ربع اخرو بیخیال شد و درسو تموم کرد.مام ازخدا خواسته وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم بیرون.فکرم بدجوری به هم ریخت.هیچ دلیلی نمیدیدم که لیلا بخواد همچین کاری بکنه.نمیدونم..شایدواقن دیوونس.
صدای گریه ی لیلا توجهمو جلب کرد و سرمو برگردوندم سمتشون.شاهین بالاسرش ایستاده بود و اون گریه میکرد.به سرم زد برم سمتش اما بعد با خودم گفتم اخه به من چه!خوبش شد اصن.
راهمو کج کردم و از جلوشون رد شدم که حس کردم سرم داره گیج میره.چشمام سیاهی میدید و تو گوشام بوق ممتدی پیچیده شد.بعش دیگه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.زانوهام لرزید و افتادم رو زمین..
***
بوی شدید الکل پیچید توی بینیم.چشمامو باز کردم.حالت تهوع داشتم.یه دفه حس کردم محتویات معدم داره میاد بالا چشمام گرد شد و دستمو گرفتم جلو دهنم.کسی فورا برام سطل اورد من هر چی بود خالی کردم تو سطل.بعد یه بطری اب بهم داد و منم تا نصفشو سر کشیدم.
یه نفس راحت کشیدم و چشمامو اوردم بالا تا ببینم این ابرو ریزی رو جلوی کی انجام دادم که با تعجب دیدم شاهینه.
_بهتری؟
سرم ازخجالت پایین انداختم و اروم کفتم
_بهترم
_خب دیگه بهوش اومد.شاهین بریم؟
صدای نازک و و مخ لیلا بود که اینو گفت
شاهین گفت
_بزا سرمش تموم شه برسونیمش
لیلا اروم گفت
_اووف اخه به ما چه!
رو به شاهین گفتم
_ممنون به خاطر کمکتون ولی من خودم میرم.تا اینجام لطف کردین
خواست چیزی بگه که سریع گفتم
_میتونم برم.مرسی
سرشو تکون داد و با لبخند گفت
_خب پس میبینمتون...فعلا
لبخندی زدم و خدافظی کردم.لیلام بی خدافظی پاشد رفت.بیتربیت!
حیف این پسرواسه تو!
نفسمو صدادار فوت کردم و یکم دیگه از آبه خوردم.سرمم یکم بعد تموم شد و رفتم بیرون.
- ۱.۴k
- ۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط