ماه خاموش

ماه خاموش
پارت۵


توی تاکسی مدام به این فکرمیکردم که چرا یه دفه ازحال رفتم.لابد فشارم افتاده دیگه!ولی...
نمیدونم...
وقتی رسیدم خونه مامان تو حیاط نشسته بود و تا منو دید بلند شد.دست به سینه ایستاد وگفت
_کجایی تو؟ساعتو دیدی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
_سلام!خونم.ساعت ۱۲عه.چون بیمارستان بودم.
رفتم تو خونه.پشت سرم اومد.
_لوس نشو نوشین.میگم چرا گو...بیمارستان واسه چی؟چیزی شده؟
_نه چیزی نشده مامان.انگار فشارم افتاده بود.رفتم سرم زدم
_لباسات چرا گلیه؟
کلافه گفتم.
_مامان خیلی گشنمه جون جدت سوال پیچم نکن.بزار برم لباس عوض کنم میام تعریف میکنم
نفسشو فوت کرد و اروم گفت
_باشه
و رفت سمت اشپزخونه.
سریع لباس عوض کردم و دست و صورتمو شستم.

رفتم تو اشپزخونه و پریدم رو اپن.مامان منتظر نگاهم کرد.از ماجرای صبح که گلی شدم و ماجرای لیلا و بیهوش شدنم براش گفتم.به خاطر دست لیلا که دیوانه وار روی صورتش میچرخید و با خودکار خط میکشید انقدر خندیدم که اشک از چشمام اومد ولی دست مامان که قابلمه سوپ رو هم میزد از حرکت ایستاد و فقط خیره شد به من.
خندم قطع شد و گفتم
_مامان؟...خوبی؟
دستمو چن بار جلوش تکون دادم و با خنده گفتم
_چرا خشکت زد یهو؟البته منم وقتی لیلا رو اونطوری دیدم خشکم زده بود.
بیخیال‌ از رو اپن پریدم پایین و رفتم سمت یخچال.یه سیب برداشتم.وقتی به مامان نگاه کردم هنوز به جای خالی من رو اپن خیره بود...
دیدگاه ها (۱۳)

ماه خاموشپارت ۶***عصر که شد هوا عالی بود.اصلا من عاشق سرما ب...

پارت 7 دستشو جلوی دهنم گرفت وانگشت اشارشو روی لبش گذاشت _هی...

ماه خاموشپارت ۴استاد به خاطر بی نظمی ای که پیش اومده بود یه ...

ماه خاموش🌑 پارت۳مطمئن بودم از عصبانبت صورتم سرخ شده.نگاهی ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط