ماه خاموش
ماه خاموش
پارت ۶
***
عصر که شد هوا عالی بود.اصلا من عاشق سرما بودم.هندزفریمو برداشتم و لباس پوشیده رفتم بیرون.
در کمال تعجب دیدم که مامان خونس.تا دیدمش گفتم
_ع مامان؟خونه ای؟
دستشو دور لیوان چاییش حلقه کرد و گفت
_اره یکم حوصله ندارم.تو کجا میری؟
شالگردنمو محکم تر کردم و گفتم
_میرم یه هوایی بخورم
چهره ی مامانبه وضوح نگران شد.
_کی بر میگردی؟
_نمیدونم
_زیاد دور نشو زودم برگرد
سابقه نداشت مامان انقد سوال کنه و نگران بشه
درحالی که گره های هندزفریمو درمیاوردم گفتم
_مامان یه قدم زدن که دیگه این حرفارو نداره.زود میام نگران نشو
بعد گونشو بوسیدم و رفتم بیرون.چند قدمی که از خونه دور شدم همچنان درگیر گره ی هندزفریم بودم.بالاخره باز شد و گذاشتم تو گوشم.
موزیک ملایمی پخش کردم و اروم اروم قدم زدم.تازه وارد پارک شدم.درست حدس زده بودم.انگار این هوا واسه خیلیا دلچسب بوده و پارک حسابی شلوغ شده بود.زیر لب اروم با خواننده همراهی میکردم و قدم میزدم.بوی شکلات داغ توجهمو جلب کرد.
سریع رفتم یه لیوان از سوپری کوچیک وسط پارک خریدم و روی یه نیمکت نشستم.گرمی لیوان از سرانگشتام تا تمام وجودمو گرم کرد.
حس کردم کسی داره نگاهم میکنه سرمو چرخوندم.کسی کنار سوپری ایستاده بود و داشت تماشام میکرد.پلیور سورمه ای و شلوار مشکی به تن داشت و زیاد نمیتونستم چهرشو تشخیص بدم.پسره انگار منتظر لیوان شکلات داغش بود و لحظه ای ازم چشم برنمیداشت.اخمی کردم وبا لیوانم سرگرم شدم.هنوز سنگینی نگاهشو حس میکردم.وقتی سرمو بلند کردم دیدم روی نیمکت روبروی من نشسته.حالا میتونستم چهرشو بهتر ببینم.پوست سفید و چشم و ابروی مشکی داشت و ته ریش و سبیل کم ولی پرپشت.چشمای مشکیش بیشتر منو میترسوند.نگاهش زشت و خریدارانه نبود.اما نمیفهمیدم چرا دست بر نمیداشت.کم کم داشتم میترسیدم.
بلند شدم و راه رفته رو برگشتم.صدای اهنگو بیشتر کردم و جرعه جرعه شکلات داغمو میخوردم.با خیال اینکه دیگه کسی دنبالم نیست برگشتم خونه.کلیدمو از کوله ی کوچیک ابی رنگم دراوردم که از دستم افتاد.هندزفریمو دراوردم و تو کولم گذاشتم.خم شدم تا کلیدمو بردارم.وقتی بلند شدم دیدم همون پسر اخر کوچه به دیواری تکیه داده و همچنان خیره نگاهم میکنه.دیگه واقعا ترسیده بودم.
سریع کلید انداختم و رفتم تو.یه پرتقال از درخت کندم و وارد خونه شدم.
_مامان؟
وقتی جواب نداد گفتم
_نیستی؟
صدایی نیومد.لباسامو عوض کردم و نشستم جلو تلویزیون و شروع کردم به پوست گرفتن پرتقال.
چند ضربه به در خورد ولی انگار صدای باد بود.مامان کلید داشت و هیچ وقت در نیمزد.یه دفه دو کلمه تو ذهنم تکرار شد
*تنهایی*پسره*
سریع بلند شدم و شال گرم روی مبلو به خودم پیچیدم.رفتم تو حیاط.چشم چرخوندم و کسی نبود.
رفتم سمت در حیاط و بازش کردم.سرمو بیرون بردم و دوطرف کوچه رو نگاه کردم.خبری ازون پسره نبود.درو بستم و نفس راحتی کشیدم.برگشتم تو خونه و شال و پرت کردم رو مبل برگشتم درو ببندم که از ترس جیغ بلندی کشیدم.
پارت ۶
***
عصر که شد هوا عالی بود.اصلا من عاشق سرما بودم.هندزفریمو برداشتم و لباس پوشیده رفتم بیرون.
در کمال تعجب دیدم که مامان خونس.تا دیدمش گفتم
_ع مامان؟خونه ای؟
دستشو دور لیوان چاییش حلقه کرد و گفت
_اره یکم حوصله ندارم.تو کجا میری؟
شالگردنمو محکم تر کردم و گفتم
_میرم یه هوایی بخورم
چهره ی مامانبه وضوح نگران شد.
_کی بر میگردی؟
_نمیدونم
_زیاد دور نشو زودم برگرد
سابقه نداشت مامان انقد سوال کنه و نگران بشه
درحالی که گره های هندزفریمو درمیاوردم گفتم
_مامان یه قدم زدن که دیگه این حرفارو نداره.زود میام نگران نشو
بعد گونشو بوسیدم و رفتم بیرون.چند قدمی که از خونه دور شدم همچنان درگیر گره ی هندزفریم بودم.بالاخره باز شد و گذاشتم تو گوشم.
موزیک ملایمی پخش کردم و اروم اروم قدم زدم.تازه وارد پارک شدم.درست حدس زده بودم.انگار این هوا واسه خیلیا دلچسب بوده و پارک حسابی شلوغ شده بود.زیر لب اروم با خواننده همراهی میکردم و قدم میزدم.بوی شکلات داغ توجهمو جلب کرد.
سریع رفتم یه لیوان از سوپری کوچیک وسط پارک خریدم و روی یه نیمکت نشستم.گرمی لیوان از سرانگشتام تا تمام وجودمو گرم کرد.
حس کردم کسی داره نگاهم میکنه سرمو چرخوندم.کسی کنار سوپری ایستاده بود و داشت تماشام میکرد.پلیور سورمه ای و شلوار مشکی به تن داشت و زیاد نمیتونستم چهرشو تشخیص بدم.پسره انگار منتظر لیوان شکلات داغش بود و لحظه ای ازم چشم برنمیداشت.اخمی کردم وبا لیوانم سرگرم شدم.هنوز سنگینی نگاهشو حس میکردم.وقتی سرمو بلند کردم دیدم روی نیمکت روبروی من نشسته.حالا میتونستم چهرشو بهتر ببینم.پوست سفید و چشم و ابروی مشکی داشت و ته ریش و سبیل کم ولی پرپشت.چشمای مشکیش بیشتر منو میترسوند.نگاهش زشت و خریدارانه نبود.اما نمیفهمیدم چرا دست بر نمیداشت.کم کم داشتم میترسیدم.
بلند شدم و راه رفته رو برگشتم.صدای اهنگو بیشتر کردم و جرعه جرعه شکلات داغمو میخوردم.با خیال اینکه دیگه کسی دنبالم نیست برگشتم خونه.کلیدمو از کوله ی کوچیک ابی رنگم دراوردم که از دستم افتاد.هندزفریمو دراوردم و تو کولم گذاشتم.خم شدم تا کلیدمو بردارم.وقتی بلند شدم دیدم همون پسر اخر کوچه به دیواری تکیه داده و همچنان خیره نگاهم میکنه.دیگه واقعا ترسیده بودم.
سریع کلید انداختم و رفتم تو.یه پرتقال از درخت کندم و وارد خونه شدم.
_مامان؟
وقتی جواب نداد گفتم
_نیستی؟
صدایی نیومد.لباسامو عوض کردم و نشستم جلو تلویزیون و شروع کردم به پوست گرفتن پرتقال.
چند ضربه به در خورد ولی انگار صدای باد بود.مامان کلید داشت و هیچ وقت در نیمزد.یه دفه دو کلمه تو ذهنم تکرار شد
*تنهایی*پسره*
سریع بلند شدم و شال گرم روی مبلو به خودم پیچیدم.رفتم تو حیاط.چشم چرخوندم و کسی نبود.
رفتم سمت در حیاط و بازش کردم.سرمو بیرون بردم و دوطرف کوچه رو نگاه کردم.خبری ازون پسره نبود.درو بستم و نفس راحتی کشیدم.برگشتم تو خونه و شال و پرت کردم رو مبل برگشتم درو ببندم که از ترس جیغ بلندی کشیدم.
- ۴.۰k
- ۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط