وقتی میخواست بهت اعتراف کنهp

وقتی میخواست بهت اعتراف کنه..p2
.
.
به خودش اومد و افکارش رو کنار زد ..
نگاهش رو ، به روبه روش داد ،
و با 8 نفر که داشتن با حالت نگران نگاهش می‌کردن روبه رو شد..
بین اون 8 نفر همیشه فقط یک نفر توجهش رو جلب می‌کرد..
هر وقت نگاهش می‌کرد ، نفسش حبس می‌شد ..
-هیونجین ..حالت خوبه ؟
حالم؟؟ حالم خوبه؟؟؟ شاید..
-ا..اره ..اره خوبم ..
-مطمئنی ؟؟ 10 بار صدات زدیم .. انگار‌ ذهنت درگیره ..چیزی شده؟
اره ..3ماهی میشه که ذهنم درگیر ..
درگیر کسی که حتی دیگه جرئت نمیکنم باهاش‌ حرف بزنم..
-هیونجین..؟
نه..خودشه .. الان.. الان چی بگم؟؟
-ب..بله؟
دختر سمت پسرک قدم برداشت و دستش رو روی شونه های هیونجین قرار داد..
-خوبی؟؟
چشم هاش.. آدم رو‌ وادار میکنه ساعت ها‌ بهش خیره بشم..
-هیونجین
دختر ، فشاری به شونه های هیونجین وارد کرد..
-الان اجرا شروع میشه ..لطفا به خودت بیا ..
گفت و اخم کمرنگی میون ابروهاش شکل گرفت ..
دستش رو از روی شونه های هیونجین برداشت و ازش‌ فاصله گرفت
نه .. نکنه ناراحتش کردم ؟؟
اه ، احمق به خودت بیا ..
دقیقا به همین دلیل که احساس بی لیاقتی میکنم
از روی مبل بلند شد و
سعی کرد به هیچی جز اجرایی که داشت شروع می‌شد فکر نکنه‌

هانورا
دیدگاه ها (۱۶)

وقتی میخواست بهت اعتراف کنه ..p3..دقیقا به چه چیزی فکر‌ میکن...

وقتی میخواست بهت اعتراف کنه p4 (آخر)تقریبا 1 ساعتی بود که دا...

وقتی میخواست بهت اعتراف کنه..p1..-هی پسر چته؟؟ با صدای چان ه...

تک پارتی..وقتی بعد‌ از دانشگاه....از فضای خفه و حوصله سر بر ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

black flower(p,255)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط