دارم از غصه میمیرم این عکس را احمد ابوالفتحی منتشر کر

دارم از غصه می‌میرم... این عکس را احمد ابوالفتحی منتشر کرده در صفحه‌اش. گویا مال بیست و چند روز پیش است. می‌گویند آهنین‌جان با فغانِ درد از بیمارستان بیرون زده و پی خانه‌اش تا آن‌جا بمیرد. و من و بسیاری چون من نفهمیدیم و ندیدیم. خانم‌ها، آقایان این پایان کار هنری و نوشتن اکثریت است در این مملکت. رهاشده، بی‌کس و دردخورده و به انتظارِ مرگ. همین دیشب که خبر مرگ شاعر آمد در کامنت‌های صفحه‌ای می‌خواندم که «درسته خط و ربط‌اش عوض شده بود اما باز تسلیت». مرده‌شوی نظرت را ببرند. مرده‌شوی پرونده‌سازی‌هاتان را ببرند. مرده‌شوی‌تان را ببرند که یک شب فلانی را امنیتی می‌کنید، یک شب مبارز. حال‌ام از تک‌تک‌تان که برخی‌تان در اهواز بودید و ندیدید او به این وضعیت است به هم می‌خورد. قاسم آهنین‌جان مُرد. در یکی از آخرین تلفن‌های‌اش به من که به سختی هم‌ حرف می‌زد از ته دل گریست و گفت «خیلی درد می‌کشم» گفت« دیشب در خواب خون بالا آوردم» گفت «کمک نمی‌خواهم» اما می‌خواست و منِ نادان باور کردم یا خواستم باور کنم. گفت از مولای‌ام خواسته‌ام بمیرم. فقط مرگ... بعد گفت دکترها نمی‌پذیرندش چون نوع نادری از سرطان دارد که کم‌علاج است و خیلی دکترها محترمانه ردش کرده‌اند... گفتم بیاید تهران. گفت آمده و برخی پزشک‌ها که البته نام‌شان را هم آورد و روزی خواهم نوشت حاضر نشده‌اند تحتِ نظر بگیرندَش. برای مریم دعا کرد. خیلی گریست. من رفته بودم دفترچه‌ی بیمه‌ی مریم را عوض کنم و چون شلوغ بود پناه آورده بودم به شهر کتابِ بخارست که در کافه‌ی خلوت‌اش قهوه‌ای بخورم. یک ساعت و اندی به سختی حرف زد. روحیه می‌داد به من. و مدام می‌گفت برای‌ام آرزوی مرگ کن. یکی دو ماه بعد آخرین تماس را با او داشتم گفت دارو کم است اما دارد مداوا می‌کند. عملن توان حرف‌زدن نداشت. و منِ ابله آرزوی سلامتی کردم برای مردی که هیچ بیمارستانی نمی‌پذیرفت‌اش و مدام از توکل‌اش به خدا می‌گفت و مولای‌اش. این عکس که گویا صفحه‌ی یک مسجد در اهواز منتشرش کرده‌بود شرم و ننگ است برای من و بسیاری چون من. آدم‌ها حق دارند با حُرمت بمیرند. با اندکی احترام. و کسی به او احترام نکرد چون همه در کار خویش بودیم. همه خواب بودیم. چه قدر خوش‌حال‌ام که امروز کنار مادرش آرام می‌گیرد و ما را با غفلتی که کردیم تنها می‌گذارد. ما شاعر را، انسان را رعایت نکردیم. از قدرت که توقعی نیست. اگر دوستان از تهمت و افترازدن خسته شدند و این و آن را امنیتی دانستن و برای خط و ربط‌شان تصمیم‌گرفتن و قی‌کردنِ اراجیف این عکس را ببینند و خاک بر سر بریزند. خاک بر سرِ من. وای بر ما. وای...وای
دیدگاه ها (۱۰۲)

قاب‌های زخم... دایان فیتزموریس در بیمارستانِ اُکلند این عکس ...

دو روز پیش سالروز شهادت شما بود. حسین آقای قجه‌ای. توی تقویم...

نوشتن از هر تکه‌ی ادبیات در این روزگار نکبت‌زده‌ی مرگ‌اندودِ...

جان لوکاره برای چند نسل از ما چیزی بیش از یک نویسنده بود. دا...

« غرق شدن »جمله ی عجیبی است .انگار وصف حالم را میگوید .آنقدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط