شروع کرد به خوردنش

𝐩:①④

شروع کرد به خوردنش

وقتی تموم شد سینی رو گذاشتم سر میز روی تخت دراز کشیدم اشکی از کناره چشمم

ریخت که باعث شد بخام گریه کنم کم کم هق هق م در امد

دلم میخواست کوک اینجا باشه میدونی بهم تجاوز کرد ولی من دوسش دارم عاشقش شدم

سعی کردم یکم بخابم پس چشمامو بستم به خواب رفتم

با لیسیدن گردنم بیدار شدم دیدم یه سگ کوچولو موچولوهه

(خب بگم دشمن کوک تهیونگه😎)

+کوچولو تو از کجا پیدات شد
/سگ منه
+هوم اه بامزس
/هوم نمیدونم چطوری امده تو


+هوم
سگرو بغل کرد رفت بعد چند دقیقه باز گفت

گفت

/بیا صبحانه بخور
+نه نمیخورم
/ساکت بلند شو

بازور دستمو گرفت باخودش برد بیرون
دیدگاه ها (۲۶)

𝐩:①⑤بازور دستمو گرفت باخودش برد بیرونسر میز نشوند /بخور +ایش...

𝐩:⅙که با دستای یکی برگشتم به پشتم نگاه کردم یکی از نگهبان ها...

𝐩:①③هیی نتم تموم شد عاف چند روزم بای💚_اه عوضی(ا/ت ویو )چشمام...

𝐩:①②÷خب بخابی خانم کوچولوبرگشتم که با چیزی که خورد تو سرم دی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط