چند پارتی هری پاتر پارت ۱
تو تالار بزرگ با دختر خالم وایساده بودم پرفسور اسم اونو صدا زد رفت رو ی صندلی نشست درسته ۱۶ سالمون بود ولی به خاطر کارای پدر من تازه اجازه داشتیم بیایم اینجا ولی تمام چیز هارو بلد بودیم دختر خالم سیرا رفت و کلاه گفت سلورین من داشتم میرفتم بالا اون استاد معجون ها سیوروس اسنیپ خیلی داشت بد نگاهم میکرد نشستم رو صندلی و کلاه رو گذاشتن رو سرم
کلاه : ی بلک ! قدرتت خیلی زیاده ... بهترین گروه برای تو ... گیریفیندور
ی پرفسر که یکم بزرگ تر از بقیه به نظر میومد دست زد و ی لبخند قشنگ زد ... راستی ... درسته من رین بلک دختر سیرویوس بلک هستم... خب راجب داستانم خودتون بعدا متوجه میشین ...
دانبلدور : دیگه به خونه های خودتون برید امیدوارم که بتونید پیشرفت خوبی برای خونه و خودتون داشته باشید
ما داشتیم می رفتیم به نشان رو شونم نگاه کردم بعد چند دقیقه راه رفتن ی دختری رو دیدم با این نشون ... اون اومد کنارم
دختره : سلام حتما باید تازه اومده باشی من هرمیون هستم ... و تو ؟
رین : رین
هرمیون : پس تو هم تو گیریفیندوری بزار بهت راه رو نشون بدم ... رفتیم که تابلوی بانوی چاق رو دیدم بعد رفتیم تو هرمیون همه جارو بهم نشون داد و من مثل همیشه کلافه بودم که رفتیم خواب گاه دخترا
هرمیون : من با دو نفر دیگه ی اکیپ دوستانه داریم خوشحال میشم به ما بپیوندی اخه من تنها دختر بینشونم
فقط میخواستم دست از سرم ورداره رین : باید فکر کنم
هرمیون : لحنت خیلی سرده نمیدونم چرا برام آشناست
رین : چه جالب
وسایلم رو چیدیم و اون دختره هم بهم کمک کرد دختر بدی نبود
هرمیون : وایسا چوب دستیت کو نکنه یادت رفته بگیریش
رین : بهش نیاز ندارم
هرمیون: این امکان نداره
تعجب کرده بود و سعی داشت منطقی فکر کنه
رین : سر کلاسا میبینی
رفتیم تو سالن اصلی دوتا پسر اونجا بودن
هرمیون : رون ، هری ... این دوست جدید من رینه
هری : ار اشناییت خوشبختم
رون : منم همینطور
ابرو هامو دادم بالا ولی جدی بودم
رین : منم همینطور
هری پاتر ... قراره جالب بشه
رفتیم سر کلاس معجون ها اون پرفسر اونجا بود کلی درس داد آخر کلاس اومد روبه روی من
اسنیپ: خانم بلک ... بگو ببینم تو فرق اکسیر مرگ و اکسیر مورگان رو میدونی؟
رین : اکسیر مرگ آدم رو میکشه ولی اکسیر مورگان روح آدم رو از بین میبره و بعد خود آدم میمیره
اسنیپ : کاملا درسته... ۱۰ امتیاز برای گیریفیندور ... امیدوارم مثل پدرت نباشی خانم بلک
همه تعجب کرده بودن ... با شنیدن فامیلیم ... رفتیم بیرون
هرمیون : تو نسبتی با سیرویوس بلک داری
رین : پدرمه
هری : اون بهترین دوست پدرمه ... و پدرخونده ی منه
رین : میدونم
رون: ینی شما خواهر برادرید ؟
رین : نه ... نیستیم ... من پدر خودم رو اصلا تاحالا ندیدم ... و از بچه ی پیش خالم بزرگ شدم ...
هری پاتر #
کلاه : ی بلک ! قدرتت خیلی زیاده ... بهترین گروه برای تو ... گیریفیندور
ی پرفسر که یکم بزرگ تر از بقیه به نظر میومد دست زد و ی لبخند قشنگ زد ... راستی ... درسته من رین بلک دختر سیرویوس بلک هستم... خب راجب داستانم خودتون بعدا متوجه میشین ...
دانبلدور : دیگه به خونه های خودتون برید امیدوارم که بتونید پیشرفت خوبی برای خونه و خودتون داشته باشید
ما داشتیم می رفتیم به نشان رو شونم نگاه کردم بعد چند دقیقه راه رفتن ی دختری رو دیدم با این نشون ... اون اومد کنارم
دختره : سلام حتما باید تازه اومده باشی من هرمیون هستم ... و تو ؟
رین : رین
هرمیون : پس تو هم تو گیریفیندوری بزار بهت راه رو نشون بدم ... رفتیم که تابلوی بانوی چاق رو دیدم بعد رفتیم تو هرمیون همه جارو بهم نشون داد و من مثل همیشه کلافه بودم که رفتیم خواب گاه دخترا
هرمیون : من با دو نفر دیگه ی اکیپ دوستانه داریم خوشحال میشم به ما بپیوندی اخه من تنها دختر بینشونم
فقط میخواستم دست از سرم ورداره رین : باید فکر کنم
هرمیون : لحنت خیلی سرده نمیدونم چرا برام آشناست
رین : چه جالب
وسایلم رو چیدیم و اون دختره هم بهم کمک کرد دختر بدی نبود
هرمیون : وایسا چوب دستیت کو نکنه یادت رفته بگیریش
رین : بهش نیاز ندارم
هرمیون: این امکان نداره
تعجب کرده بود و سعی داشت منطقی فکر کنه
رین : سر کلاسا میبینی
رفتیم تو سالن اصلی دوتا پسر اونجا بودن
هرمیون : رون ، هری ... این دوست جدید من رینه
هری : ار اشناییت خوشبختم
رون : منم همینطور
ابرو هامو دادم بالا ولی جدی بودم
رین : منم همینطور
هری پاتر ... قراره جالب بشه
رفتیم سر کلاس معجون ها اون پرفسر اونجا بود کلی درس داد آخر کلاس اومد روبه روی من
اسنیپ: خانم بلک ... بگو ببینم تو فرق اکسیر مرگ و اکسیر مورگان رو میدونی؟
رین : اکسیر مرگ آدم رو میکشه ولی اکسیر مورگان روح آدم رو از بین میبره و بعد خود آدم میمیره
اسنیپ : کاملا درسته... ۱۰ امتیاز برای گیریفیندور ... امیدوارم مثل پدرت نباشی خانم بلک
همه تعجب کرده بودن ... با شنیدن فامیلیم ... رفتیم بیرون
هرمیون : تو نسبتی با سیرویوس بلک داری
رین : پدرمه
هری : اون بهترین دوست پدرمه ... و پدرخونده ی منه
رین : میدونم
رون: ینی شما خواهر برادرید ؟
رین : نه ... نیستیم ... من پدر خودم رو اصلا تاحالا ندیدم ... و از بچه ی پیش خالم بزرگ شدم ...
هری پاتر #
۶.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.