پارت ۸ ( عکس پارت خیلی خوبه )
ران: یادم اومد تو اون دختره ای
باران : خوبه ...
رفتیم که رسیدیم خونه ی ما اونا رفتن ما هم رفتیم تو یهو سرم خیلی بد تیر کشید رفتم دوتا از اون قرصایی که سانزو درست کرده بود خوردم تو اینه ی اونجا چشمامو دیدم ی لحظه ریز شد ولی بعد درست شد ...
باران: من چم شده
یک سال همینطوری گذشت ... من به ران احساسات پیدا کرده بودم ولی اینو مخفی نگهش می داشتم ... زیر ماشین بودم داشتم تعمیرش میکردم که گوشیم زنگ خورد از زیر ماشین رفتم بیرون و جواب دادم
ساکورا : باران باران ... امروز با ریندو میخوایم بریم شهر بازی تو هم میای
باران : تو میخوای با دوست پسرت بری سر قرار من چرا بیام
ساکورا : ران ژونت هم اونجاستا
باران : هزار دفه گفتم اون ران جون من نیست
ساکورا: لطفا بیا... قول میدم برات شیر کاکائو بگیرم
باران : بدون دارم به خواطر شیر کاکائو میام نه چیز دیگه ای
قط کردم و رفتم حموم بعد آماده شدم ... که ی لباس پوشیدم سویشرتمم روش رفتم شهر بازیه مورد نظر بعد از کلی کار رفتیم سوار چرخ و فلک بشیم ...
ران : میگم میخوای اون دوتا عاشق رو تنها بزاریم
باران : فکر بدی نیست
ما رفتیم تو ی اتاق دیگه ... همینطوری داشت می چرخید
باران : منظره قشنگه
ران : قشنگ تر از تو که نیست ؟
سرمو برگردوندم سمتش با تعجب نگاهش کردم که چرخ و فلک وایساد
ران : باران... من ... من ... عاشقت شدم ... تو این ی سال هیچ چی نگفتم که ... که تو بیشتر منو بشناسی ... میتونیم ... میتونیم ی چیزی بیشتر از دوست باشیم بانوی من ؟
چشمام گرد شده بود ...
باران : ف ... فکر کنم ... بتونیم
ران : حاضری دوست دختر من بشی ؟
باران : اره ...
ران : تو هم عاشقمی ؟
باران : اره ...
لپای جفتمون خیلی قرمز بود... چرخ فلک رسید پایین که با همون حال پیاده شدیم ... ران رو پیشونیم ی بوسه زد و دستمو گرفت
ساکورا: ایول شما هم دیگه با همین
ریندو : بلاخره بهش گفتی انیکی
بعد یکم دیگه با هم وقت گذراندیم... ران منو تا دم در خونمون رسوند ریندو هم ساکورا رو برد که برسونه خونه
ران : مواظب خودت باش ملکه ی من
بعد دوباره رو پیشونیم ی بوسه زد
باران : باید کم کم به این عادت کنم ... خداحافظ
رفتم تو خونه که داشتم به ران فکر میکردم سر درد نداشتم که یهو سر دردم گرفت و رفتن قرص بخورم که تعادلم رو از دست دادم و از لبه ی ظرف شویی گرفتم و خون بالا آوردم... سریع دهنم و شستم و دوتا از اون قرصا خوردم ... یکم وایسادم ولی اثر نکرد ...
من : نه ... نه دوباره نه ... بازم روم اثر نمیکنه ... نیاز به ی قرص قوی تر دارم
مردمک چشمام دقیقا مثل برای سانزو شده بود وقتی آدم میکشت ...
من : من چم داره میشه ؟
ببخشید کوتاه بود حوصله نداشتم ادامه بدم *)
ران # ریندو # سانزو #
باران : خوبه ...
رفتیم که رسیدیم خونه ی ما اونا رفتن ما هم رفتیم تو یهو سرم خیلی بد تیر کشید رفتم دوتا از اون قرصایی که سانزو درست کرده بود خوردم تو اینه ی اونجا چشمامو دیدم ی لحظه ریز شد ولی بعد درست شد ...
باران: من چم شده
یک سال همینطوری گذشت ... من به ران احساسات پیدا کرده بودم ولی اینو مخفی نگهش می داشتم ... زیر ماشین بودم داشتم تعمیرش میکردم که گوشیم زنگ خورد از زیر ماشین رفتم بیرون و جواب دادم
ساکورا : باران باران ... امروز با ریندو میخوایم بریم شهر بازی تو هم میای
باران : تو میخوای با دوست پسرت بری سر قرار من چرا بیام
ساکورا : ران ژونت هم اونجاستا
باران : هزار دفه گفتم اون ران جون من نیست
ساکورا: لطفا بیا... قول میدم برات شیر کاکائو بگیرم
باران : بدون دارم به خواطر شیر کاکائو میام نه چیز دیگه ای
قط کردم و رفتم حموم بعد آماده شدم ... که ی لباس پوشیدم سویشرتمم روش رفتم شهر بازیه مورد نظر بعد از کلی کار رفتیم سوار چرخ و فلک بشیم ...
ران : میگم میخوای اون دوتا عاشق رو تنها بزاریم
باران : فکر بدی نیست
ما رفتیم تو ی اتاق دیگه ... همینطوری داشت می چرخید
باران : منظره قشنگه
ران : قشنگ تر از تو که نیست ؟
سرمو برگردوندم سمتش با تعجب نگاهش کردم که چرخ و فلک وایساد
ران : باران... من ... من ... عاشقت شدم ... تو این ی سال هیچ چی نگفتم که ... که تو بیشتر منو بشناسی ... میتونیم ... میتونیم ی چیزی بیشتر از دوست باشیم بانوی من ؟
چشمام گرد شده بود ...
باران : ف ... فکر کنم ... بتونیم
ران : حاضری دوست دختر من بشی ؟
باران : اره ...
ران : تو هم عاشقمی ؟
باران : اره ...
لپای جفتمون خیلی قرمز بود... چرخ فلک رسید پایین که با همون حال پیاده شدیم ... ران رو پیشونیم ی بوسه زد و دستمو گرفت
ساکورا: ایول شما هم دیگه با همین
ریندو : بلاخره بهش گفتی انیکی
بعد یکم دیگه با هم وقت گذراندیم... ران منو تا دم در خونمون رسوند ریندو هم ساکورا رو برد که برسونه خونه
ران : مواظب خودت باش ملکه ی من
بعد دوباره رو پیشونیم ی بوسه زد
باران : باید کم کم به این عادت کنم ... خداحافظ
رفتم تو خونه که داشتم به ران فکر میکردم سر درد نداشتم که یهو سر دردم گرفت و رفتن قرص بخورم که تعادلم رو از دست دادم و از لبه ی ظرف شویی گرفتم و خون بالا آوردم... سریع دهنم و شستم و دوتا از اون قرصا خوردم ... یکم وایسادم ولی اثر نکرد ...
من : نه ... نه دوباره نه ... بازم روم اثر نمیکنه ... نیاز به ی قرص قوی تر دارم
مردمک چشمام دقیقا مثل برای سانزو شده بود وقتی آدم میکشت ...
من : من چم داره میشه ؟
ببخشید کوتاه بود حوصله نداشتم ادامه بدم *)
ران # ریندو # سانزو #
۴.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.