استایل ات برای بیرون با سول
استایل ات برای بیرون با سول
فریبp34
+ مامان
ات با شنیدن کلمه مامان یهو از خواب پرید و به اطراف نگاه کرد و بعد چک کردن تک تک نقاط بدن سول راحت روی تخت نشست و گفت
_خدارو شکر خواب بود
+مامان امروز شنبس
_پس روز پنیکیه+پنیکیه
ات و سول همزمان داد زدن گفتن پنکیک ات نمیزاشت سول زیاد هله هوله بخوره ولی از اونجایی که سول عاشق پنکیکه فقط شنبه ها بهش اجازه خوردن پنیک رو میدی
ات از جاش پاشد و رفت ی دوش سریع گرفت حاظر شد رفت ببینه سول هم پیژامه هاشو عوض کرده یا نه
_سول بیا امروز بریم بیرون پنکیک بخوریم
+اخ جون بریم
ات دست سول رو گرفت و دوتایی سوار ماشین شدن و رفتن سمت رستوران ژاپنی پنکیک
دوتاشونم پنکیک سفارش دادن مشغول خوردن بودن که ات گفت
_سول تولدت 1 هفته دیگس چی میخوای برای تولدت
سول کمی فک کرد و با درخششی که تو چشماش داشت گفت
+بابارو میخوام
با این حرف سول ات خشکش زد ات مستونست هر چیزی که تو این جهان هست رو برای سول بخره ولی بجز باباشو
_سول... من
+میدونم چون بهت خیانت کرده ازش ناراحت عصبی هستی ولی مامان من همه چی دارم بجز بابا
امسال تو تولدم میخوام بابامم پیشم باشه
ات چیزی نگفت و کمی از قهوش رو نوشید و عمیقا به فکر رفت
ساعت داشت 8 شب میشد تا اون موقع ات و سول بیرون بودنو داشتن خوش میگذروندن رفتن رستوران شهر بازی جاهای تفریحی کوپن های تخفیف جمع کردنو از باز سنتی خرید کردن و الان رسیده بودن به خونه سول همین که لباساشو در اورد رفت و خابید ات سر سول رو بوسید و روشو کشید و رفت تو حال و برای خودش ی لیوان شراب ریخت
*خانوم
_چیشده
*راشا ی باند درست کرده و دنبال شماست و این باند رو با کمک سیبل درست کرده
_همینو کم داشتیم چنتا ادم بگیر برای محافظ از خونه شرکت و ی بادیگارد درست کارم برای سول پیدا کن و به ادما بگو گوش به زنگ باشن
*چشم خانوم میتونم چیزی بپرسم
_بپرس *حالتون خوبه ی مدته چشماتون قرمزه
_خوبم فقط تازگیا خواب کوک رو میبینم که باهم خوبیم *شاید به خاطر دلتنگیه
_چانگ میتونی امشب پیش سول بمونی باید برم ی جایی
*بله میتونم
ات رفت تو اتاقش و سویچ یکی از ماشیناشو برداشت سوار ماشین شد و رفت سمت کلاب میلای
رسید ماشینو پارک کرد ات رفت داخل مثل همیشه خیلی شلوغ پر سرو صدا بود ات رفت سمت باریستا و دوتا لیوان ویسکی سفارش داد مدتی نگذشته بود که مردی کنار ات وایساد و ات گفت
_اومدی؟ چه زود
فریبp34
+ مامان
ات با شنیدن کلمه مامان یهو از خواب پرید و به اطراف نگاه کرد و بعد چک کردن تک تک نقاط بدن سول راحت روی تخت نشست و گفت
_خدارو شکر خواب بود
+مامان امروز شنبس
_پس روز پنیکیه+پنیکیه
ات و سول همزمان داد زدن گفتن پنکیک ات نمیزاشت سول زیاد هله هوله بخوره ولی از اونجایی که سول عاشق پنکیکه فقط شنبه ها بهش اجازه خوردن پنیک رو میدی
ات از جاش پاشد و رفت ی دوش سریع گرفت حاظر شد رفت ببینه سول هم پیژامه هاشو عوض کرده یا نه
_سول بیا امروز بریم بیرون پنکیک بخوریم
+اخ جون بریم
ات دست سول رو گرفت و دوتایی سوار ماشین شدن و رفتن سمت رستوران ژاپنی پنکیک
دوتاشونم پنکیک سفارش دادن مشغول خوردن بودن که ات گفت
_سول تولدت 1 هفته دیگس چی میخوای برای تولدت
سول کمی فک کرد و با درخششی که تو چشماش داشت گفت
+بابارو میخوام
با این حرف سول ات خشکش زد ات مستونست هر چیزی که تو این جهان هست رو برای سول بخره ولی بجز باباشو
_سول... من
+میدونم چون بهت خیانت کرده ازش ناراحت عصبی هستی ولی مامان من همه چی دارم بجز بابا
امسال تو تولدم میخوام بابامم پیشم باشه
ات چیزی نگفت و کمی از قهوش رو نوشید و عمیقا به فکر رفت
ساعت داشت 8 شب میشد تا اون موقع ات و سول بیرون بودنو داشتن خوش میگذروندن رفتن رستوران شهر بازی جاهای تفریحی کوپن های تخفیف جمع کردنو از باز سنتی خرید کردن و الان رسیده بودن به خونه سول همین که لباساشو در اورد رفت و خابید ات سر سول رو بوسید و روشو کشید و رفت تو حال و برای خودش ی لیوان شراب ریخت
*خانوم
_چیشده
*راشا ی باند درست کرده و دنبال شماست و این باند رو با کمک سیبل درست کرده
_همینو کم داشتیم چنتا ادم بگیر برای محافظ از خونه شرکت و ی بادیگارد درست کارم برای سول پیدا کن و به ادما بگو گوش به زنگ باشن
*چشم خانوم میتونم چیزی بپرسم
_بپرس *حالتون خوبه ی مدته چشماتون قرمزه
_خوبم فقط تازگیا خواب کوک رو میبینم که باهم خوبیم *شاید به خاطر دلتنگیه
_چانگ میتونی امشب پیش سول بمونی باید برم ی جایی
*بله میتونم
ات رفت تو اتاقش و سویچ یکی از ماشیناشو برداشت سوار ماشین شد و رفت سمت کلاب میلای
رسید ماشینو پارک کرد ات رفت داخل مثل همیشه خیلی شلوغ پر سرو صدا بود ات رفت سمت باریستا و دوتا لیوان ویسکی سفارش داد مدتی نگذشته بود که مردی کنار ات وایساد و ات گفت
_اومدی؟ چه زود
۸۷۰
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.