استایل های ات
استایل های ات
فریبp36
ویو
با صدای بوق شدید از خواب پریدم هوا هنوز تاریک بود به گوشیم نگاه کردم ساعت 5صبح بود از جام پا شدم روی سول رو کشیدمورفتم تو اتاق خودم ی لباس ورزشی پوشیدم ی صبحونه سبک خوردم و با ابی که تو دستم بود رفتم پیاده روی طبق عادت چند سالم اول نرمش کردم و بعد شروع کردم به دودین و بعد شدت دویدنم رو بیشتر کردم
2 ساعت بعد تقریبا تا الان 4 کیلو متر دوسدم و تو راه خونم
نیم ساعت بعد رسیدم خونه ی دوش سرد گرفتم لباسامو عوض کردم و ی صبحونه خیلی خوشگلم درست کزدم داشتم با خوندن خبرای امروز قهوه میخوردم که سول با حالت خاب الود اومد نشست منم رفتم نشستم و شروع کردیم به صبحونه خوردن
ات ی ناگاه ریز به سول انداخت از اینکه سول همیشه وقتی بیدار میشه مثل بچه های دیگه نمیاد بشینه شر سفره خوشحال بود سول همیشه از خواب پا میشد لباساشو عوض میکرد مسواک میزد روتین پوستیشو انجام میداد میرفت سر سفره
_دخترک
+بله مامان _دوست داری امروز بریم دریا؟
+اره بریم مامان _باشه پس من میرم بیرون ی سری کار دارم برگشتم میریم اماده باش شاید باباتم اوردم که باهم بریم
+واقعا بابارو هم میاری مامان _گفتم شاید از الان خر ذوق نشو
ات بعد گفتن حرفش از جاش پا شد و با اقای چانگ و همراه دوتا بادیگارد گولاخ از خونه زد بیرون و رفت سمت خونه کوک
ات به سول گفت شاسد ولی تا ات کوک رو نمیبرد با خودش ی جا نمینشست
ات با شک و تردیدی که داشت رمز درو زد و باز شد
ات وارد خونه شد خونه سردو تاریکو بی صدا بود ات رفت طبقه بالا و وارد اتاق خواب کوک شد و با کوکی که فقط با باکسر خوابیده بود روبه رو شد ات با لبخندی که از روس دیدن کوک به وجود اومدن بود داشت به کوک نگاه میکرد وقتی دید بیدار نمیشه گفت
_ببخشسد جونگ کوک شی مزاحم خوابت میشم ولی وقتشه بیدار شی
کوک با حالت خواب الود گفت
_به گفتم دیونه شدم الان خیلی واظح دارم صدا ات رو میشنوم
ات خنده ریزی کرد و ی بالش برداشت و کوبید به کوک کوک از جاس پرید و با دیدن ات شوکه شد
_دیونه نشدی زود باش لباساتو بپوش بیا تو حال منتظرتم
ات رفت سمت حال و در حال خندیدن به قیافه شوکه شده کوک بود ات داشت به همجای خونه نگاه میکرد این خونه پر از خاطراتی بود که کوک ات باهم داشتن این عمارت سیاه عمارتی بود که از بچگی ویدیو هاش رو میدسد ولی ی مدت صدای خنده های ات کل این عمارت رو گرفته بود
دقیقا 2 دیقه کشید اومدن کوک به حال ی شلوارد لی سیاه بزرگ با ی تیشرت خاکستری پوشیده بود ات نگاهی به موهای کوک انداخت شلخنه بود و این باعث شدهبود شبیه خرگوشا بشه
_تو چرا اینجایی
_ نظرت با ی سفر ی روزه چیه؟
فریبp36
ویو
با صدای بوق شدید از خواب پریدم هوا هنوز تاریک بود به گوشیم نگاه کردم ساعت 5صبح بود از جام پا شدم روی سول رو کشیدمورفتم تو اتاق خودم ی لباس ورزشی پوشیدم ی صبحونه سبک خوردم و با ابی که تو دستم بود رفتم پیاده روی طبق عادت چند سالم اول نرمش کردم و بعد شروع کردم به دودین و بعد شدت دویدنم رو بیشتر کردم
2 ساعت بعد تقریبا تا الان 4 کیلو متر دوسدم و تو راه خونم
نیم ساعت بعد رسیدم خونه ی دوش سرد گرفتم لباسامو عوض کردم و ی صبحونه خیلی خوشگلم درست کزدم داشتم با خوندن خبرای امروز قهوه میخوردم که سول با حالت خاب الود اومد نشست منم رفتم نشستم و شروع کردیم به صبحونه خوردن
ات ی ناگاه ریز به سول انداخت از اینکه سول همیشه وقتی بیدار میشه مثل بچه های دیگه نمیاد بشینه شر سفره خوشحال بود سول همیشه از خواب پا میشد لباساشو عوض میکرد مسواک میزد روتین پوستیشو انجام میداد میرفت سر سفره
_دخترک
+بله مامان _دوست داری امروز بریم دریا؟
+اره بریم مامان _باشه پس من میرم بیرون ی سری کار دارم برگشتم میریم اماده باش شاید باباتم اوردم که باهم بریم
+واقعا بابارو هم میاری مامان _گفتم شاید از الان خر ذوق نشو
ات بعد گفتن حرفش از جاش پا شد و با اقای چانگ و همراه دوتا بادیگارد گولاخ از خونه زد بیرون و رفت سمت خونه کوک
ات به سول گفت شاسد ولی تا ات کوک رو نمیبرد با خودش ی جا نمینشست
ات با شک و تردیدی که داشت رمز درو زد و باز شد
ات وارد خونه شد خونه سردو تاریکو بی صدا بود ات رفت طبقه بالا و وارد اتاق خواب کوک شد و با کوکی که فقط با باکسر خوابیده بود روبه رو شد ات با لبخندی که از روس دیدن کوک به وجود اومدن بود داشت به کوک نگاه میکرد وقتی دید بیدار نمیشه گفت
_ببخشسد جونگ کوک شی مزاحم خوابت میشم ولی وقتشه بیدار شی
کوک با حالت خواب الود گفت
_به گفتم دیونه شدم الان خیلی واظح دارم صدا ات رو میشنوم
ات خنده ریزی کرد و ی بالش برداشت و کوبید به کوک کوک از جاس پرید و با دیدن ات شوکه شد
_دیونه نشدی زود باش لباساتو بپوش بیا تو حال منتظرتم
ات رفت سمت حال و در حال خندیدن به قیافه شوکه شده کوک بود ات داشت به همجای خونه نگاه میکرد این خونه پر از خاطراتی بود که کوک ات باهم داشتن این عمارت سیاه عمارتی بود که از بچگی ویدیو هاش رو میدسد ولی ی مدت صدای خنده های ات کل این عمارت رو گرفته بود
دقیقا 2 دیقه کشید اومدن کوک به حال ی شلوارد لی سیاه بزرگ با ی تیشرت خاکستری پوشیده بود ات نگاهی به موهای کوک انداخت شلخنه بود و این باعث شدهبود شبیه خرگوشا بشه
_تو چرا اینجایی
_ نظرت با ی سفر ی روزه چیه؟
۶۱۵
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.