شراب سرخ پارت ۱۰۸
شراب سرخ پارت ۱۰۸
#red_wine #red_wine🍷
جیمین اشک ریخت و با حرفی که زد روح از تن لرزانم جدا شد: اون رفته..رفته پیش تههوراش..
بغضم ترکید و فریاد زدم: نه... نرفته...تو میخوای اون بمیره...توهم مثل مایک دشمن اونی..
امکان نداشت تهیونگ منو ترک کند..
جیمین عربده زد و اشک ریخت:اون تو رو رها کرد ا.ت، بفهم..اون هممون رو ترک کرده...
قلبم اتش گرفت، جیغ کشیدم:نـــــــه.. تهیونگ من زندهست.. عوضیا .. کمک کنید باید برسونیمش بیمارستان..جیمین توروخدا..جیمین التماست میکنم..مرد منو نجات بده..جیمین برادرتو نجات بده..
برایم مهم نبود این اعتراف جلوی چه کسی صورت گرفت، نامزدم!
نمیدانم دنبال چه بود و چه درون نگاهم یافت اما کار کرد.. و جیمین فورا با نزدیک ترین بیمارستان تماس بگیرد...این مرد، مردی نبود به این راحتی به اخر خط برسد..
جیمین با دیدن جسم بی جان تهیونگ،ویران شد...
شانه هایش افتاد حس از بدن سخت محکمش خارج شد.
اما خودش را نباخت و سریع خود را به تهیونگ رساند و زخمش را بررسی کرد اما نمیدانم چه دید که غمباد گرفت و سرش را روی قلب تهیونگ نهاد و بغض الود گفت:هی رفیق..؟
بغض مردانهاش شکست و من چقدر دلم بحال او سوخت..
دستش را روی خون که متعلق به دوستش که حکم برادر را داشت گذاشت..
دستم خون از دست رفته تهیونگ را لمس کرد...رو به جیمین هق زدم: جیمین خونریزی داره چرا نجاتش نمیدی..
و زجه زدم:چرا کسی آمبولانس خبر نمیکنه؟!
جونگکوک به سراغم پا تند کرد و منی را که دیگر زجه هایم به آسمان رسیده بود را از پشت به آغوش گرفت و شروع به بوسه زدن روی موهای پریشانم کرد.
دست جیمین روی دست تهیونگ نشست..
#red_wine #red_wine🍷
جیمین اشک ریخت و با حرفی که زد روح از تن لرزانم جدا شد: اون رفته..رفته پیش تههوراش..
بغضم ترکید و فریاد زدم: نه... نرفته...تو میخوای اون بمیره...توهم مثل مایک دشمن اونی..
امکان نداشت تهیونگ منو ترک کند..
جیمین عربده زد و اشک ریخت:اون تو رو رها کرد ا.ت، بفهم..اون هممون رو ترک کرده...
قلبم اتش گرفت، جیغ کشیدم:نـــــــه.. تهیونگ من زندهست.. عوضیا .. کمک کنید باید برسونیمش بیمارستان..جیمین توروخدا..جیمین التماست میکنم..مرد منو نجات بده..جیمین برادرتو نجات بده..
برایم مهم نبود این اعتراف جلوی چه کسی صورت گرفت، نامزدم!
نمیدانم دنبال چه بود و چه درون نگاهم یافت اما کار کرد.. و جیمین فورا با نزدیک ترین بیمارستان تماس بگیرد...این مرد، مردی نبود به این راحتی به اخر خط برسد..
جیمین با دیدن جسم بی جان تهیونگ،ویران شد...
شانه هایش افتاد حس از بدن سخت محکمش خارج شد.
اما خودش را نباخت و سریع خود را به تهیونگ رساند و زخمش را بررسی کرد اما نمیدانم چه دید که غمباد گرفت و سرش را روی قلب تهیونگ نهاد و بغض الود گفت:هی رفیق..؟
بغض مردانهاش شکست و من چقدر دلم بحال او سوخت..
دستش را روی خون که متعلق به دوستش که حکم برادر را داشت گذاشت..
دستم خون از دست رفته تهیونگ را لمس کرد...رو به جیمین هق زدم: جیمین خونریزی داره چرا نجاتش نمیدی..
و زجه زدم:چرا کسی آمبولانس خبر نمیکنه؟!
جونگکوک به سراغم پا تند کرد و منی را که دیگر زجه هایم به آسمان رسیده بود را از پشت به آغوش گرفت و شروع به بوسه زدن روی موهای پریشانم کرد.
دست جیمین روی دست تهیونگ نشست..
۱.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.