شراب سرخ پارت ۱۰۹
شراب سرخ پارت ۱۰۹
#red_wine #red_wine🍷
تهیونگ را روی برانکارد گذاشتند و داخل آمبولانس بردند..
حیران مانده بودم و به صورت بی روح و پیکر خونی او با نگرانی چشم دوخته بودم...
پرستار متوجه حالم شد و پرسید: شما همراه ایشون هستید؟
بغض الود سرم را تند تند تکان دادم و گفتم: بله نامزدشم!
سریع خودم را توی آمبولانس انداختم که جونگ کوک جلو امد مانع بستن شدن در شد :ا.ت رنگ به رو نداری اونجا ممکنه بیشتر اذیت بشی! بیا پایین...
سرم را به معنای منفی به طرفین چرخاندم و گفتم: نه میخوام پیشش باشم ..
میدونم نگرانم بود اما من بیشتر نگران بودم..
یکی لباسش را پاره کرد یکی وضعیت فعلیاش را بررسی کرد..
و یکی دستگاه تنفس را به او وصل می کرد..
کاری از دست من بر نمیامد فقط تمام نگاهم به مانیتور بود..
مانیتوری که حیات او را نشان میداد..
خط زندگی او بود که روی مانیتور آرام آرام به صافی میگرایید..
نکند نقطه پایان شادی هایم بروی این مانیتور ثبت شود..!داشت وجودش که باعث گرمی زندگیام شده بود کم کم سرد میشد...
اشکانم بروی تخت سینهاش جاری شد..
محکم سر کیم را به سینهام چسباندم و زجه زدم ، جیغ کشیدم ، التماس کردم تا شاید خدا دلش به رحم آید و مردم را به من بازگرداند..
سخت بود دل کندن از این مرد ، سخت بود باور کنم دیگر او را ندارم..
مانند گهواره خودم را تکان میدادم و موهای کیم را نوازش میکردم: پیشم بمون! نرو، لطفا نرو... من بهت نیاز دارم... من برای ادامه حیاتم به تو نیاز دارم.... لطفا ترکم نکن تهیونگ
جگرم را سوزانده بودند. کاری کرده بودند که حالا داشتم برای عشق از دست رفته ام که به تازگی به او پی برده بودم هق میزدم و برای برگرداندن او التماس میکردم..
دلشکسته و مبهوت اشک هایم بروی پیکر بیجان او میریخت.
بعد چند ثانیه جیمین به همراه جونگ کوک با دو وارد راهرو شدند..
فهمیدم صدای شلیک از سوی انها بوده..
کم کم رد نگاهشان پایین تر آمد تا عامل حال داغونم را جویا شوند و نگاه اشکبار جیمین روی پیکر بی جان و خونین تهیونگ نشست..
این صحنه ناباور بود ..
این مرد، مردی نبود به این راحتی به اخر خط برسد..
#red_wine #red_wine🍷
تهیونگ را روی برانکارد گذاشتند و داخل آمبولانس بردند..
حیران مانده بودم و به صورت بی روح و پیکر خونی او با نگرانی چشم دوخته بودم...
پرستار متوجه حالم شد و پرسید: شما همراه ایشون هستید؟
بغض الود سرم را تند تند تکان دادم و گفتم: بله نامزدشم!
سریع خودم را توی آمبولانس انداختم که جونگ کوک جلو امد مانع بستن شدن در شد :ا.ت رنگ به رو نداری اونجا ممکنه بیشتر اذیت بشی! بیا پایین...
سرم را به معنای منفی به طرفین چرخاندم و گفتم: نه میخوام پیشش باشم ..
میدونم نگرانم بود اما من بیشتر نگران بودم..
یکی لباسش را پاره کرد یکی وضعیت فعلیاش را بررسی کرد..
و یکی دستگاه تنفس را به او وصل می کرد..
کاری از دست من بر نمیامد فقط تمام نگاهم به مانیتور بود..
مانیتوری که حیات او را نشان میداد..
خط زندگی او بود که روی مانیتور آرام آرام به صافی میگرایید..
نکند نقطه پایان شادی هایم بروی این مانیتور ثبت شود..!داشت وجودش که باعث گرمی زندگیام شده بود کم کم سرد میشد...
اشکانم بروی تخت سینهاش جاری شد..
محکم سر کیم را به سینهام چسباندم و زجه زدم ، جیغ کشیدم ، التماس کردم تا شاید خدا دلش به رحم آید و مردم را به من بازگرداند..
سخت بود دل کندن از این مرد ، سخت بود باور کنم دیگر او را ندارم..
مانند گهواره خودم را تکان میدادم و موهای کیم را نوازش میکردم: پیشم بمون! نرو، لطفا نرو... من بهت نیاز دارم... من برای ادامه حیاتم به تو نیاز دارم.... لطفا ترکم نکن تهیونگ
جگرم را سوزانده بودند. کاری کرده بودند که حالا داشتم برای عشق از دست رفته ام که به تازگی به او پی برده بودم هق میزدم و برای برگرداندن او التماس میکردم..
دلشکسته و مبهوت اشک هایم بروی پیکر بیجان او میریخت.
بعد چند ثانیه جیمین به همراه جونگ کوک با دو وارد راهرو شدند..
فهمیدم صدای شلیک از سوی انها بوده..
کم کم رد نگاهشان پایین تر آمد تا عامل حال داغونم را جویا شوند و نگاه اشکبار جیمین روی پیکر بی جان و خونین تهیونگ نشست..
این صحنه ناباور بود ..
این مرد، مردی نبود به این راحتی به اخر خط برسد..
۱.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.