شراب سرخ پارت ۱۰۷
شراب سرخ پارت ۱۰۷
#red_wine #red_wine🍷
-ا.ت ویو-
با شنیدن صدای گلوله عرق سردی را روی تیغه کمرم حس کردم...
عجیب به این امید داشتم که هدف خلاص کردن تیر ، خلاف جهت ما رفته و کیم صحیح و سالم من را در آغوش کشیده..
پیشانی ام روی قلب او مانده بود و ریتم آرام ضربان قلباش به پیشانی ام ضربه میزد و من را غرق لذت و امیدواری میکرد اما فقط برای یک لحظه...، با قطع شدن صدای ضربان قلباش دنیا به یک باره روی سرم آوار شد.
مغزم قفل کرده بود . هنوز نتوانسته بود حادثه را هضم کند و به بدنم فرمان درستی دهد.
بدن بی جان مردم را چسبیدم و با بغضی که نمیدانستم کی گریبان گیرم شده است لب زدم:عزیزم چرا یکدفعه سنگین شدی؟
گوی چشمانم پر از اشک های سوزان برای سوگواری شد.
هق هق کنان گریستم دستان ظریفم را دور کیم حلقه کردم تا نیوفتد، اما توان دخترانه من کفاف نداد.
گریه کنان او را کف زمین دراز کردم..
یک لحظه به خودم آمدم و دیدم تمام لباسم غرق خون تهیونگ شده است...
بین زمین و آسمان درمانده ، مانده بودم.
مانند ابر بهار گریستم و هق زدم ..
دستان لرزانم را قاب صورت مردانهاش کردم و با صدایی که بر اثر بغض ضعیف شده بود زمزمه کردم: منو تنها نزار..
کم کم رنگ زندگی از روی قرص ماه او کنار میرفت و رنگ صورت اش به سفیدی میگرایید.
داشت وجودش که باعث گرمی زندگیام شده ب
#red_wine #red_wine🍷
-ا.ت ویو-
با شنیدن صدای گلوله عرق سردی را روی تیغه کمرم حس کردم...
عجیب به این امید داشتم که هدف خلاص کردن تیر ، خلاف جهت ما رفته و کیم صحیح و سالم من را در آغوش کشیده..
پیشانی ام روی قلب او مانده بود و ریتم آرام ضربان قلباش به پیشانی ام ضربه میزد و من را غرق لذت و امیدواری میکرد اما فقط برای یک لحظه...، با قطع شدن صدای ضربان قلباش دنیا به یک باره روی سرم آوار شد.
مغزم قفل کرده بود . هنوز نتوانسته بود حادثه را هضم کند و به بدنم فرمان درستی دهد.
بدن بی جان مردم را چسبیدم و با بغضی که نمیدانستم کی گریبان گیرم شده است لب زدم:عزیزم چرا یکدفعه سنگین شدی؟
گوی چشمانم پر از اشک های سوزان برای سوگواری شد.
هق هق کنان گریستم دستان ظریفم را دور کیم حلقه کردم تا نیوفتد، اما توان دخترانه من کفاف نداد.
گریه کنان او را کف زمین دراز کردم..
یک لحظه به خودم آمدم و دیدم تمام لباسم غرق خون تهیونگ شده است...
بین زمین و آسمان درمانده ، مانده بودم.
مانند ابر بهار گریستم و هق زدم ..
دستان لرزانم را قاب صورت مردانهاش کردم و با صدایی که بر اثر بغض ضعیف شده بود زمزمه کردم: منو تنها نزار..
کم کم رنگ زندگی از روی قرص ماه او کنار میرفت و رنگ صورت اش به سفیدی میگرایید.
داشت وجودش که باعث گرمی زندگیام شده ب
۱.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.