ازدواج اجباری♥ p11
رفتن سالن عروسی همه دست میزدن و بچه ها رو سرشون گل میریختن(عروسی رویایی😂) ات دستشو دور بازوی ته حلقه کرده بود رفتن رو سکو(چی میگن نمیدونم) عاقد زر زد واینا بله رو گفتن
عاقد: حالامیتونین همدیگه رو ببوسین
ات: چیکار کنیم(آروم)
ته: همین کارو که گفت (آروم)
که ته ات رو بوسید
بعد۱مین جدا شدن
بعد چند ساعت عروسی تموم شد
ات: اخیش بریم خسته شدم
ته: بریم
رفتن خونه
ته: ات؟ ات بیداشو رسیدیم
ات: هاچیه جنگ ادم فضایی شده اها رسیدیم
ته: خدا به من صبر بده
پیاده شدن رفتن خونه هرکی رفت اتاقش
ویو ات
داشتم با زیپ این پدصگ بی صاحاب ور میرفتم چراباز نمیشه بزار ته رو صداکنم
ات: تههههه(داد)
ته: چته(داد)
ات: کمک(داد)
ته امد تو
ته. انگار از لباست خوشت امده هنو درش نیاوردی
ات. کمک کن زیپ بی صاحابشو باز کنم
ته. اوکی اروم باش مث سگ دار یواق واق میکین
ات. میدونستی سگامیتونن ادما رو گاز بگیرن؟
ته. غلط کردم الان باز میکنم
. ویو ته
داشتم زیپشو بازمیکردم خدایا این چقدر بدنش سفیده
ات. یکم سریع دیگه
ته. بیا تموم شد
ات. خب برو بگیر بکپ شبه
ته. اوکی رفتم
ویو ات
داشتم به لباس خوابی که مامانم داده بود برای شب عروسی بپوشم نگاه میکردم بیچاره چه فکرایی میکنه
خوابم نبرد نمیدونم چرا ساعت2بود که یهو صدای مامان بابای خودمو با ته روشنیدم که میخندیدن
وای ما اتاقمون جداس اگه بفهمن شک میکنن
رفتم بالکن که میتونستی از اونجا بری داخل اتاق ته
از اونجا نگاکردم دیدم چراغ اتاقش روشنه سریع لباس خوابو پوشیدم رفتم تو اتاقش
ویو ته
نشسته بودم داشتم چند تا پرونده شرکت رو برسی میکردم که در بالکن زده شد برگشتم دیدم اتس با یه لباس خواب خیلی باز این چشه
رفتم درو باز کردم
ته. خجالت.. که ات جلوی دهنشو کرفت
ات. بابا مامانمون امدن پایین نباید شک کنن
ته. چی اینجا چیکار میکنن(اروم)
ات. نمیدونم
که یهو صدای قدم از پله ها میومد که داشتن میومدن سمت اتاق خواب ته
ته. بدوبدو بریم زیر پتو
ته دست ات رو گرفت برد رو تخت بعد بغلش کرد ات سرش رو روی سینه های ته گذاشت
که ی هو در اروم باز شد (فوضولا)
م، ت. اخی خدافداشون شم چقدر اینا با نمکن
م، ا. بریم بریم ابنا شب سختی داشتن
رفتن
ته، ات رفتن بلندشو
ته، ات؟ ای بابا اینم خوایید
(مادر پدرشون کلا از خونشون رفتن)
ته: ات رو براید استایل بغل کرد برد تو اتاقش یا این چه لباسیه خدایا چشمای پاکو از من نگیر رفت اتاقش خوابید
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
18لایک
18کامنت
بای🖐🏻🥸
عاقد: حالامیتونین همدیگه رو ببوسین
ات: چیکار کنیم(آروم)
ته: همین کارو که گفت (آروم)
که ته ات رو بوسید
بعد۱مین جدا شدن
بعد چند ساعت عروسی تموم شد
ات: اخیش بریم خسته شدم
ته: بریم
رفتن خونه
ته: ات؟ ات بیداشو رسیدیم
ات: هاچیه جنگ ادم فضایی شده اها رسیدیم
ته: خدا به من صبر بده
پیاده شدن رفتن خونه هرکی رفت اتاقش
ویو ات
داشتم با زیپ این پدصگ بی صاحاب ور میرفتم چراباز نمیشه بزار ته رو صداکنم
ات: تههههه(داد)
ته: چته(داد)
ات: کمک(داد)
ته امد تو
ته. انگار از لباست خوشت امده هنو درش نیاوردی
ات. کمک کن زیپ بی صاحابشو باز کنم
ته. اوکی اروم باش مث سگ دار یواق واق میکین
ات. میدونستی سگامیتونن ادما رو گاز بگیرن؟
ته. غلط کردم الان باز میکنم
. ویو ته
داشتم زیپشو بازمیکردم خدایا این چقدر بدنش سفیده
ات. یکم سریع دیگه
ته. بیا تموم شد
ات. خب برو بگیر بکپ شبه
ته. اوکی رفتم
ویو ات
داشتم به لباس خوابی که مامانم داده بود برای شب عروسی بپوشم نگاه میکردم بیچاره چه فکرایی میکنه
خوابم نبرد نمیدونم چرا ساعت2بود که یهو صدای مامان بابای خودمو با ته روشنیدم که میخندیدن
وای ما اتاقمون جداس اگه بفهمن شک میکنن
رفتم بالکن که میتونستی از اونجا بری داخل اتاق ته
از اونجا نگاکردم دیدم چراغ اتاقش روشنه سریع لباس خوابو پوشیدم رفتم تو اتاقش
ویو ته
نشسته بودم داشتم چند تا پرونده شرکت رو برسی میکردم که در بالکن زده شد برگشتم دیدم اتس با یه لباس خواب خیلی باز این چشه
رفتم درو باز کردم
ته. خجالت.. که ات جلوی دهنشو کرفت
ات. بابا مامانمون امدن پایین نباید شک کنن
ته. چی اینجا چیکار میکنن(اروم)
ات. نمیدونم
که یهو صدای قدم از پله ها میومد که داشتن میومدن سمت اتاق خواب ته
ته. بدوبدو بریم زیر پتو
ته دست ات رو گرفت برد رو تخت بعد بغلش کرد ات سرش رو روی سینه های ته گذاشت
که ی هو در اروم باز شد (فوضولا)
م، ت. اخی خدافداشون شم چقدر اینا با نمکن
م، ا. بریم بریم ابنا شب سختی داشتن
رفتن
ته، ات رفتن بلندشو
ته، ات؟ ای بابا اینم خوایید
(مادر پدرشون کلا از خونشون رفتن)
ته: ات رو براید استایل بغل کرد برد تو اتاقش یا این چه لباسیه خدایا چشمای پاکو از من نگیر رفت اتاقش خوابید
ادامه دارد...
حمایت کنید🥺♥
18لایک
18کامنت
بای🖐🏻🥸
۲۴.۰k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.