جیمین روی تخت خوابیده بود و به تاج تخت تکیه داده بود.
جیمین روی تخت خوابیده بود و به تاج تخت تکیه داده بود.
دستش روی شکم خیلی برامدش بود. داشت فکر میکرد که اگه الان زنگ بزنه به تهیونگ و بگه که بیاد میاد پیشش؟
حدودا سالت ۴ ظهر بودکه برای تهیونگ کاری پیش اومد و گفت که باید بره بار.
درست نشست روی تخت و خم شد که از روی پا تختی گوشیس و بر داره.
ولی یهو یه درد شدیدی توی دلش و کمرش و پهلوش احساس کرد.
یه دستش و گذاشت روی شکمش و اون یکی دستش و گذاشت روی پهلوش. چند تا نفس عمیق کشید و فوت کرد تا دردش آروم شه.
ولی این موجی از درد بودکه بهش حمله کرده بود.
میخواست کوک و یونگی رو صدا کنه،ولی نفسش حبس شده بود.
برای همین کنسولی که روی پاتختی بود و برداشت و پرت کرد روی زمین که صدای وحشتناکی دراومد.
کوک و یونگی که توی آشپزخونه مشغول درست کردن شام بودن با صدایی که اومد شوکه بهم خیره شدن.
کوک: صدا از بالا بود؟
یونگی: اوهوم...چی شکست؟
کوک: جی.جیمین .
یونگی: بدووو
.....
دستش روی شکم خیلی برامدش بود. داشت فکر میکرد که اگه الان زنگ بزنه به تهیونگ و بگه که بیاد میاد پیشش؟
حدودا سالت ۴ ظهر بودکه برای تهیونگ کاری پیش اومد و گفت که باید بره بار.
درست نشست روی تخت و خم شد که از روی پا تختی گوشیس و بر داره.
ولی یهو یه درد شدیدی توی دلش و کمرش و پهلوش احساس کرد.
یه دستش و گذاشت روی شکمش و اون یکی دستش و گذاشت روی پهلوش. چند تا نفس عمیق کشید و فوت کرد تا دردش آروم شه.
ولی این موجی از درد بودکه بهش حمله کرده بود.
میخواست کوک و یونگی رو صدا کنه،ولی نفسش حبس شده بود.
برای همین کنسولی که روی پاتختی بود و برداشت و پرت کرد روی زمین که صدای وحشتناکی دراومد.
کوک و یونگی که توی آشپزخونه مشغول درست کردن شام بودن با صدایی که اومد شوکه بهم خیره شدن.
کوک: صدا از بالا بود؟
یونگی: اوهوم...چی شکست؟
کوک: جی.جیمین .
یونگی: بدووو
.....
۳.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.