قسمت هشتاد و هفت
قسمت هشتاد و هفت
ان روزها حال و روز خوشی نداشتیم.....
خانم برادر #ایوب تازه فوت کرده بود....و محسن ،خواهر زاده ام،داشت با #سرطان دست وپنجه نرم میکرد....فقط پنج سالش بود....ایوب طاقت زجر کشیدنش را نداشت....بعد از نماز هایش از خدا میخواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد.....
تنها امدم تهران تا کنار خواهرم باشم......
چند وقت بعد محسن از دنیا رفت....ایوب گفت
-"من هم تا چهل روز بیشتر پیش شما نیستم"
بعد از فوت #محسن ،ایوب برای روزنامه #مقاله انتقادی نوشت ،درباره کمبود امکانات دارویی و پزشکی .....اسمش را گذاشته بود....
"آقای وزیر.....محسن مرد...."
مقاله اش با کلی سانسور در روزنامه چاپ شد...#ایوب عصبانی شد..
گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمینویسد....
از تبریز تلفن کرد...
"شهلا......حالم خیلی بد است.....تب شدید دارم...."
هول کردم....."دکتر رفتی؟"
-آره ،میگوید توی خونم عفونت است......میدانی درد پایم برای چی،بود؟
گیج شدم،ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمیفهمیدم.....
-آن ترکش کوچکی ک از پایم رد شده بود ،الوده بوده.....
حالا جایش یک تومور توی پایم درست شده.....
گفت میخواهد همانجا ب دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد....
گفتم"توی تبریز نه.....بیا #تهران..."
با ناله گفت."پدرم را دراورده....دیگر.....طاقت.....ندارم....."
التماسش کردم"همه برای دوا و دکتر می ایند تهران ،انوقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟تو را ب خدا بیا تهران......" @ta_abad_zende
قسمت هشتاد و هشت
️ درگیر مراسم محسن بودم و نمیتوانستم بروم تبریز ....
التماس هم فایده نداشت...
رفت اتاق عمل .....
،بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و ب عصب پایش چند ساعت خون نرسید....
تومور را خارج کردند.... ولی عصب پایش مرد....
بعد از ان #ایوب دیگر با عصا راه میرفت...
.پایی ک حس نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیوفتد....
شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین میرود....
.احساس ادم مثل خواب رفتگی است....
ان عضو گز گز میکند....
سنگینی میکند و ادم احساس سوزش میکند....
اعصاب ضعیف #ایوب این یکی را نمیتوانست تحمل کند.... @ta_abad_zende
ان روزها حال و روز خوشی نداشتیم.....
خانم برادر #ایوب تازه فوت کرده بود....و محسن ،خواهر زاده ام،داشت با #سرطان دست وپنجه نرم میکرد....فقط پنج سالش بود....ایوب طاقت زجر کشیدنش را نداشت....بعد از نماز هایش از خدا میخواست هر چه درد و رنج محسن است به او بدهد.....
تنها امدم تهران تا کنار خواهرم باشم......
چند وقت بعد محسن از دنیا رفت....ایوب گفت
-"من هم تا چهل روز بیشتر پیش شما نیستم"
بعد از فوت #محسن ،ایوب برای روزنامه #مقاله انتقادی نوشت ،درباره کمبود امکانات دارویی و پزشکی .....اسمش را گذاشته بود....
"آقای وزیر.....محسن مرد...."
مقاله اش با کلی سانسور در روزنامه چاپ شد...#ایوب عصبانی شد..
گفت دیگر برای این روزنامه مقاله نمینویسد....
از تبریز تلفن کرد...
"شهلا......حالم خیلی بد است.....تب شدید دارم...."
هول کردم....."دکتر رفتی؟"
-آره ،میگوید توی خونم عفونت است......میدانی درد پایم برای چی،بود؟
گیج شدم،ارتباط تب و عفونت و درد پا را نمیفهمیدم.....
-آن ترکش کوچکی ک از پایم رد شده بود ،الوده بوده.....
حالا جایش یک تومور توی پایم درست شده.....
گفت میخواهد همانجا ب دکتر اجازه دهد تا غده را دربیاورد....
گفتم"توی تبریز نه.....بیا #تهران..."
با ناله گفت."پدرم را دراورده....دیگر.....طاقت.....ندارم....."
التماسش کردم"همه برای دوا و دکتر می ایند تهران ،انوقت تو از تهران رفتی جای دیگر؟تو را ب خدا بیا تهران......" @ta_abad_zende
قسمت هشتاد و هشت
️ درگیر مراسم محسن بودم و نمیتوانستم بروم تبریز ....
التماس هم فایده نداشت...
رفت اتاق عمل .....
،بین عمل مسئول بیهوشی سهل انگاری کرد و ب عصب پایش چند ساعت خون نرسید....
تومور را خارج کردند.... ولی عصب پایش مرد....
بعد از ان #ایوب دیگر با عصا راه میرفت...
.پایی ک حس نداشت چند باری باعث شد سکندری بخورد و زمین بیوفتد....
شنیده بودم وقتی عصب حسی عضوی از بین میرود....
.احساس ادم مثل خواب رفتگی است....
ان عضو گز گز میکند....
سنگینی میکند و ادم احساس سوزش میکند....
اعصاب ضعیف #ایوب این یکی را نمیتوانست تحمل کند.... @ta_abad_zende
۲.۳k
۲۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.