تکپارتی تهیونگ
تکپارتی تهیونگ
☆دیگه نه☆
⅔
وگرنه چرا باید پسر او را که یک سال بایکدیگر رابطه داشتند را ول کرده و مجدد به او رو بیاورد؟
-(خنده هیستریک)ببینم آقای محترم...شما من و خری...چیزی فرض کردید؟به نظرت من انقدر گاوم که ماجرا رو ندونم؟نخیر آقا!اون زمانی که تمام حرفای دروغت و باور میکنم گذشت...رفت...کجا رفت؟از بین رفت
...درست مثل عشقی که بهت داشتم...دلت و زد که اومدی...یا جوابش منفی بود...البته اون هرزه ای که اون هست...بعید میدونم جوابش چیزی جز یه بله ی قطعی و سریع باشه
پسرک نمیدانست...او نمیدانست در این مدت نه چندان کوتاه دخترک کوچک و زود باورش چقدر تغییر کرده اما باید میفهمید که هیچ چیز ماندگار نیست...درست مثل هوس خودش که اسم علاقه را رویش میگذاشت تا دل دختران را ببرد
-ا..ا/ت..ت..تو ای..نا رو ا..از کجا..م..یدونی...
-چیشد؟عصبی شدی؟میشناسمت..خوب میشناسمت و واسه همینم فهمیدم چقد دروغ میگی و به موقع ترکت کردم الانم برو تا دوباره مجبورم نکردی پوسته ی سختم و بزارم کنار
با این حرفها امید دوباره در دل پسرک جوانه زد و رشد کرد
-ا/ت خواهش میکنم من نفهمیدم چطوری اونجوری شد همچی خیلی سریع اتفاق افتاد خواهش میکنم من و ببخش
-ببخشمت؟بعد یه سال که با اون دختر بیچاره عشق و حالت و کردی اومدی میگی من و ببخش؟چرا باید تو رو ببخشم؟
-چون من دوستت دارم
با این حرف دخترک به دنیای دیگری پرتاب شد..به گذشته..به زمانی که این حرفها را وقت و بی وقت از زبان این مرد میشنید و سرخ و سفید میشد و در مقابلش کم میاورد..اما دیگر نه..دیگر خام حرفهای او نمیشود..آن هم بعد از ۱ سال
-س..سعی نکن..من و با..این چیزا گول..ب..بزنی..من..خیلی وقته ک..ه فرا..موشت کردم
پسرک دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که دختر غمگین و عصبانی دستش را از درون دست آرامش بخش مرد رد به رویش بیرون کشید و برخلاف میل خویش..آن کشور را به مقصدی نا مشخص..ترک کرد
♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎
۳ سال از آن زمان میگذشت و دخترک تنها و غمگین..بدون چتری در خیابان قدم برمیداشت..درحالی که این نامه را در جیب پالتوی خود قرار داده بود..
❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 ❤️ 🧡 💛 💚
ادامه داره هااااا
☆دیگه نه☆
⅔
وگرنه چرا باید پسر او را که یک سال بایکدیگر رابطه داشتند را ول کرده و مجدد به او رو بیاورد؟
-(خنده هیستریک)ببینم آقای محترم...شما من و خری...چیزی فرض کردید؟به نظرت من انقدر گاوم که ماجرا رو ندونم؟نخیر آقا!اون زمانی که تمام حرفای دروغت و باور میکنم گذشت...رفت...کجا رفت؟از بین رفت
...درست مثل عشقی که بهت داشتم...دلت و زد که اومدی...یا جوابش منفی بود...البته اون هرزه ای که اون هست...بعید میدونم جوابش چیزی جز یه بله ی قطعی و سریع باشه
پسرک نمیدانست...او نمیدانست در این مدت نه چندان کوتاه دخترک کوچک و زود باورش چقدر تغییر کرده اما باید میفهمید که هیچ چیز ماندگار نیست...درست مثل هوس خودش که اسم علاقه را رویش میگذاشت تا دل دختران را ببرد
-ا..ا/ت..ت..تو ای..نا رو ا..از کجا..م..یدونی...
-چیشد؟عصبی شدی؟میشناسمت..خوب میشناسمت و واسه همینم فهمیدم چقد دروغ میگی و به موقع ترکت کردم الانم برو تا دوباره مجبورم نکردی پوسته ی سختم و بزارم کنار
با این حرفها امید دوباره در دل پسرک جوانه زد و رشد کرد
-ا/ت خواهش میکنم من نفهمیدم چطوری اونجوری شد همچی خیلی سریع اتفاق افتاد خواهش میکنم من و ببخش
-ببخشمت؟بعد یه سال که با اون دختر بیچاره عشق و حالت و کردی اومدی میگی من و ببخش؟چرا باید تو رو ببخشم؟
-چون من دوستت دارم
با این حرف دخترک به دنیای دیگری پرتاب شد..به گذشته..به زمانی که این حرفها را وقت و بی وقت از زبان این مرد میشنید و سرخ و سفید میشد و در مقابلش کم میاورد..اما دیگر نه..دیگر خام حرفهای او نمیشود..آن هم بعد از ۱ سال
-س..سعی نکن..من و با..این چیزا گول..ب..بزنی..من..خیلی وقته ک..ه فرا..موشت کردم
پسرک دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که دختر غمگین و عصبانی دستش را از درون دست آرامش بخش مرد رد به رویش بیرون کشید و برخلاف میل خویش..آن کشور را به مقصدی نا مشخص..ترک کرد
♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎♥︎
۳ سال از آن زمان میگذشت و دخترک تنها و غمگین..بدون چتری در خیابان قدم برمیداشت..درحالی که این نامه را در جیب پالتوی خود قرار داده بود..
❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 ❤️ 🧡 💛 💚
ادامه داره هااااا
۷.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.