تک پارتی..وقتی جلوی همه بهت سیلی زد..
تک پارتی..وقتی جلوی همه بهت سیلی زد..
روی مبل دست بسینه نشسته بودی..نگاهت به تلوزیون خاموش بود...با اخم به تصویر خودت نگاه میکردی..
غرورت زیر پا رفته بود..
مینهو جلوی همه سر یک چیز خیلی چرت باهات دعوا راه انداخته بود..و در اخر..بهت سیلی زد...
اون هم نه جلوی هرکسی..جلوی خانواده ی تو و خودش..
هوف بلندی کشیدی ..هروقت بهش فکر میکردی اعصابت داغون میشد..
بیشتر از این حرست میگرفت که تو بی تقصیر بودی..
تو بی گناه بودی اما قربانی توطئیی که دختر خاله مینهو چیده بود شدی..
مینهو اول با دختر خالش ازدواج کرده بود..اما این ازدواج از زور خانواده ها بود..مینهو بعد دیدن تو و عاشق شدنش از دختر خالش طلاق گرفت
.
.
مینهو از حموم در اومد بود ..بعد از اینکه لباسش رو تنش کرد پایین اومد..الان مینهو جلوت خیلی شرمنده بود..به پله ی اخر رسید..نگاهی بهت کرد.. اومد سمتت خواست حرفی بزنه اما تو زودتر پشقدم شدی..
-میخوام ازت طلاق بگیرم..
مینهو تو شوکی فرو رفت ..مسئله بیشتر از اونی که فکر میکرد بد بود..
-چ..چی..
نگاهت رو بهش دادی
-نمیتونم با مردی زندگی کنیم که بهت اعتماد نداره .. و میره حرف بقیه رو باور میکنه ..حتی بدتر..روم دست بلند میکنه..
از رو مبل بلند شدی ..خواستی چند قدمی برداری.. که دستت از طرف کسی کشیده شد..
-معلوم هست چی میگی..
کامل نگاهت رو بهش دادی..و سعی کردی مچ دستت رو از احصارش در بیاری..
-ولم کن مینهو..
-یعنی لایق یک پخشش نیستم..
-نه مینهو نیستی..
-ا.ت لطفا.. میدونم..اشتباه کردم..معذرت میخوام..اما..
-لی مینهو..تا حق نداری هرکار دلت خواست بکنی و بعدا با یک عذر خواهی روشو بپوشونی..حالاهم ولم کن
مچ دستت رو از دستش در اوردی ..خواستی سمت در اتاق بری که دوباره مچ دستت رو دوباره گرفت..
-ا.ت ین حرفت اصلا منطقی نیست
وسط حرفش پریدی
-اها پس سیلی زدن تو منطقی..
-ا.ت..اون دختر خالمه...
-منم زنتم..
با داد اینو گفتی..
-البته ..بودم..
-من معذرت میخوام..لطفا..اشتباه کردم..لطفا من رو بخشش فقط عصبی شدم..کارام دست خودم نبود..معذرت میخوام..اشتباه کردم..
گفت و جلوت رو زانوهاش افتاد..دستش هنوز تو دستت بود..
شوکه شدی..تاحالا تو همچین حالی ندیده بودیش..متقابل رو زانوهات نشستی..متوجه لزرشی تو بدنش شدی..اون داشت گریه میکرد..
-م.مینهو
-معذرت میخوام..اشتباه کردم...
صداش بخواطر گریه ایی که میکرد میلرزید..
بغلش کردی..
-معذرت میخوام..اشتباه کردم..منو ببخش..فقط از پیشم نرو بدون تو نمیتونم نفس بکشم..منو ببخش لطفا..
دستت رو به کمرش رسوندی و نوازش بار دستت رو تکون میدادی..
-اشکالی نداره..اشکالی نداره مینهو....اروم باش
خیلی اروم میون اشک ریختناش میتونستی بشنوی زیر لب چه..
-بخشیدمت..بخشیدمت مینهو
سرش رو خیلی اروم بالا اورد..چشم هاش بخاطر گریه ایی که کرده بود خیس بود و همینطور قرمز..
-ق..قول میدم دیگه ناراحتت نکنم..م..مطمئن باش..مطمئن باش هیچوقت..دی..دیگه این اتفاق نمیوفته..
سش رو تو بغلت گرفتی
-میدونم..میدونم مینهو..
هانورا
روی مبل دست بسینه نشسته بودی..نگاهت به تلوزیون خاموش بود...با اخم به تصویر خودت نگاه میکردی..
غرورت زیر پا رفته بود..
مینهو جلوی همه سر یک چیز خیلی چرت باهات دعوا راه انداخته بود..و در اخر..بهت سیلی زد...
اون هم نه جلوی هرکسی..جلوی خانواده ی تو و خودش..
هوف بلندی کشیدی ..هروقت بهش فکر میکردی اعصابت داغون میشد..
بیشتر از این حرست میگرفت که تو بی تقصیر بودی..
تو بی گناه بودی اما قربانی توطئیی که دختر خاله مینهو چیده بود شدی..
مینهو اول با دختر خالش ازدواج کرده بود..اما این ازدواج از زور خانواده ها بود..مینهو بعد دیدن تو و عاشق شدنش از دختر خالش طلاق گرفت
.
.
مینهو از حموم در اومد بود ..بعد از اینکه لباسش رو تنش کرد پایین اومد..الان مینهو جلوت خیلی شرمنده بود..به پله ی اخر رسید..نگاهی بهت کرد.. اومد سمتت خواست حرفی بزنه اما تو زودتر پشقدم شدی..
-میخوام ازت طلاق بگیرم..
مینهو تو شوکی فرو رفت ..مسئله بیشتر از اونی که فکر میکرد بد بود..
-چ..چی..
نگاهت رو بهش دادی
-نمیتونم با مردی زندگی کنیم که بهت اعتماد نداره .. و میره حرف بقیه رو باور میکنه ..حتی بدتر..روم دست بلند میکنه..
از رو مبل بلند شدی ..خواستی چند قدمی برداری.. که دستت از طرف کسی کشیده شد..
-معلوم هست چی میگی..
کامل نگاهت رو بهش دادی..و سعی کردی مچ دستت رو از احصارش در بیاری..
-ولم کن مینهو..
-یعنی لایق یک پخشش نیستم..
-نه مینهو نیستی..
-ا.ت لطفا.. میدونم..اشتباه کردم..معذرت میخوام..اما..
-لی مینهو..تا حق نداری هرکار دلت خواست بکنی و بعدا با یک عذر خواهی روشو بپوشونی..حالاهم ولم کن
مچ دستت رو از دستش در اوردی ..خواستی سمت در اتاق بری که دوباره مچ دستت رو دوباره گرفت..
-ا.ت ین حرفت اصلا منطقی نیست
وسط حرفش پریدی
-اها پس سیلی زدن تو منطقی..
-ا.ت..اون دختر خالمه...
-منم زنتم..
با داد اینو گفتی..
-البته ..بودم..
-من معذرت میخوام..لطفا..اشتباه کردم..لطفا من رو بخشش فقط عصبی شدم..کارام دست خودم نبود..معذرت میخوام..اشتباه کردم..
گفت و جلوت رو زانوهاش افتاد..دستش هنوز تو دستت بود..
شوکه شدی..تاحالا تو همچین حالی ندیده بودیش..متقابل رو زانوهات نشستی..متوجه لزرشی تو بدنش شدی..اون داشت گریه میکرد..
-م.مینهو
-معذرت میخوام..اشتباه کردم...
صداش بخواطر گریه ایی که میکرد میلرزید..
بغلش کردی..
-معذرت میخوام..اشتباه کردم..منو ببخش..فقط از پیشم نرو بدون تو نمیتونم نفس بکشم..منو ببخش لطفا..
دستت رو به کمرش رسوندی و نوازش بار دستت رو تکون میدادی..
-اشکالی نداره..اشکالی نداره مینهو....اروم باش
خیلی اروم میون اشک ریختناش میتونستی بشنوی زیر لب چه..
-بخشیدمت..بخشیدمت مینهو
سرش رو خیلی اروم بالا اورد..چشم هاش بخاطر گریه ایی که کرده بود خیس بود و همینطور قرمز..
-ق..قول میدم دیگه ناراحتت نکنم..م..مطمئن باش..مطمئن باش هیچوقت..دی..دیگه این اتفاق نمیوفته..
سش رو تو بغلت گرفتی
-میدونم..میدونم مینهو..
هانورا
۲۹.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.